دیار ِقاصدک
دیار ِقاصدک

دیار ِقاصدک

یازده بار شمردیم یکی بازکم است!

   

مولای من 

ترسم تو بیایی و من آن روز نباشم 

اگر آمدی و من نبودم 

یک فاتحه نوازش اهل قبور کن

   
خجسته میلاد منجی عالم بشریت، آخرین ستارهء شبهای عاشقی 
بقیه الله الاعظم، مولا حجت بن الحسن المهدی(عج)
برعموم شیفتگان و منتظران حضرتش مبارک باد.
   
 زنده باشید و سلامت تابعد   یاعلی مدد

دست ابالفضل نگهدارتان.!

به توکـّل نام اعظمت 

 

قبل از هرکلامی مفتخرم که خدا توفیقی حاصل کرد تا بقول ساحل گرامی! هروقت نامی از مولا و مقتدایمان، یل ام البنین ، پور علی مرتضی(ع) حضرت ابالفضل العباس(ع) برده میشه دوستان و آشنایان و اطرافیان لطف داشته و یادی هم ازحقیر مینمایند.گرچه بارهاگفتم و باز میگم که در قبال رنج و مرارتهای مداوم و طاقت فرسای عزیزان جانباز، بخصوص برادران نخاعی و شیمیایی و اعصاب روان، محلی از اعراب نداره برای همچو منی خودنمایی یا ازخودگفتنولی لااقل میتونم مدعی بشم که طی این چندسال بر اثرهمنشینی با این عزیزان بیشتراز هرکسی با غم و درد و رنجهای روحی و روانی ناشی ازمجروحیت به جامانده از دفاع هشت ساله آشنا هستم.

به دریا رفته می داند مصیبتهای طوفان را 

امابعد: 

بارها گفتم و خودنیز میدانید که جنگ یا دفاع ما فقط بردوش قوای نظامی نبوده و تمامی آحاد جامعه بصورت مستقیم و غیرمستقیم باتک تک سلولهایشان هم درک کرده و هم نقشی بس اساسی در اداره جنگ را داشتند.بگذریم که موقع تقسیم غنائم! متولیان امر اونقدر زیادشد که نقش آفرینان اصلی حتی ننگ داشتند از صف ایستادن و حقی برای خودقائل شدن!  


بهارسال1365 بیمارستان شهیدچمران .تهران.بخش ارتوپدی 

ببخشید اگراین خاطره طولانی میشه.اما میخوام از ماجرای فرار کردنم از دست خبرنگاری سمج بگم و ایضاً پیچوندن جمع زیادی از خواهران بسیجی که اومده بودند براشون از امدادهای غیبی بگم!

یه هم تختی داشتم که ازاون حزب اللهی های دوست داشتنی و مردم دار بود! دوماه باهم تو یک اتاق بودیم اما هرگز نشد مثلا حتی صدای ضبط صوتش که همیشه درحال گوش کردن سخنان شیخ حسین انصاریان ویا مداحی بود یک بار هم باعث آزار و اذیتم بشه.درحالیکه توبیمارستان امین اصفهان یه هم تختی داشتم که کلکسیون نوارهای حاج صادق آهنگران را داشت و باصدای بلند گوش میکرد وحشتناکو منم که تازه ازمنطقه اومده بودم و هنوز صدای سوت خمپاره ها توگوشم بود و سردردهای طاقت فرسا!! و دود و خاکسترمُهمُات و و و...

 

اما نمیدونستم به این بابا چی بگم؟که البته بعداً بوسیله دوستان و ارجاع به حراست بیمارستان این معضل حل گردید! بگذریم.بیاییم تهران و بخش ارتوپدی شهیدچمران 

یه روزخبرنگاری را توی راهرو دیدم(تازه تونسته بودم ازتخت جداشده و گشتی توبیمارستان بزنم)خبرنگاره داشت مصاحبه ازمجروحی میگرفت که یهو نگاهش به من افتادگفت: میای یه مصاحبه بکنی؟!!.منم گفتم عمراً.!.خب اون روزا هنوز روم نمیشد پشت میکروفن سخن سرایی بکنم.ایشششخبرنگاره گفت:این نوار را میبینی؟!(فکرکنم به اون مدل از ضبط صوتهای خبرنگاری میگفتند نادیا و یا ناریا.درست یادم نیست!) گفت یکی ازاین حلقه های نوار را گذاشتم برا مصاحبه باتو! گفتم چرا من؟!.گفت خب تواین بخش تنها مجروحی که درصد بالا مجروح شده تویی.بقیه جراحتهاشون کمتر بود و البته بعضاً هم عشق مصاحبه بودند!!.گفتم فعلا به کارت برس و زود بقولی جیم فنگ شدم!.بعداز دور زدن توبخش اومدم رو تختم و دوستان همرزم ازمنطقه اومدن ملاقاتم.داشتیم گل میگفتیم و میشنفتیم!(اینم بگم که هرگز جلوی ملاقاتی ها اظهار درد نمیکردم.اما میشد روزیکه تا ملاقاتی ها میرفتند در را بسته و حتی زار زار گریه هم میکردم از دردهای تمام نشدنی!)

درهمین حین خبرنگاره اومدتو اتاق و گفت:کجاغیبت زد؟!.کلی گشتم تا ازبچه ها آدرس اتاقت را گرفتم. گفتم جان حاجی!!.نمیشه بی خیال ما بشی؟؟!!.گفت:عمراً بشه!!فکری به سرم زد!متفکر اوردمش کنارتختم و در گوشش گفتم:اون تخت روبرویی را میبینی؟!.یکی ازاون بچه های مخلص جبهه ست شیطان هم فرمانده گردان بوده و هم چندین عملیات بوده.برو سراغش مطمئنم مصاحبه میکنه باهاتخبرنگاره هم که دید چیزی ازمن گیرش نمیاد! رفت سراغ آقای طاهری عزیز!!.قهقههطاهری که خیلی هم خجالتی بود و اوضاع را اونطوردید ! ازاونجا که نتونست مثل من! طرف را بپیچونه! با سر اشاره ای کرد و فهمیدم که داره میگه:برات دارممممممم.باشه به وقتش! و راضی به مصاحبه شد.شیطانروزها گذشت و گذشت.جمعه ها ملاقاتی خیلی زیاد بود.گذشته ازدوستان و آشنایان بودند انجمن ها و گروه های مردمی که امروزه بهشون ان جی او میگن!!.و یا خواهران بسیج و هیئت های مذهبی بصورت دسته جمعی میاومدن ملاقات مجروحین جنگی...دیگه تقریبا اوضاعم روبراه شده بود و یا بهتربگم! با درد ِ مجروحیت انس گرفته بودیم! و جلز و ولز کمترمیکردیم.جمعه غروب شد و اتاق مملو از ملاقاتی.داشتم بادوستان خوش و بش میکردم که دیدم توده ای ابر مشکی! دور تختم را فراگرفته!.خوب دقت کردم دیدم خواهران بسیجی اومدن بالاسرم!.متوجه نشدم که یکی شون گفته:برا سلامتی رزمنده ها و مجروحین و هرکی دوست داره این برادرجانباز برامون ازجبهه ها و امدادهای غیبی که دیده بگه، بلند صلوات بفرسته! منم به همراه بقیه صلواتی فرستادم مغرور 

بعد منتظر موندم برادرجانبازپیداش بشه تا به فیض برسونه همگی را!اما بعد ازچندثانیه دیدم نگاه ِ تمام افرادحاضر دراتاق به دهن منه و همون خواهر صلوات فرست! گفت:بفرمایید برادر.ما منتظریم!گفتم چکار کنم؟؟منتظر چی هستید؟؟!.تعجب گفت: شکسته نفسی نفرمایید.لطفا جمع خواهران را به فیض برسونید و کمی برامون از امدادهای غیبی بگید!!

ازشکاف بین دوسه تاشون که جلوم ایستاده بودندنگاهی به تخت روبرو کردم که دیدم حاجی بدجور داره میخنده!!.عصبانیمعلوم شد تلافی اون خبرنگاره را کرده و این جماعت را حواله داده به من!

یواش یواش ازحالت نشسته روی تخت سُر خوردم و رفتم زیر ملافه و همزمان دستم را گذاشتم روی دکمه زنگ !.پرستاره هم زود اومدبالاسرم. 

گفتم حالم بدجور خرابه.میشه اینا را ازاتاق بیرون کنی؟!.گفت توکه تا الان صدای خنده هات توپرستاری هم میومد.گفتم جان هرکی دوست داری.آخه من چی بگم برا این همه آدم؟؟. 

تازههه.اونم زن که من توعمرم با یکی شونم حرف نزدم چه برسه به یه دسته کلاغ سیاه؟!! 

خدا پدرشو بیامرزه که پرستاره زود گفت:ملاقات کننده های محترم.بفرمایید بیرون لطفا.حال ایشون اصلا مساعد نیست.بذارید یه ذره هوا بیاد تو..بفرمایید!!! 

  

فرخنده میلاد علمدار کربلا ، ابالفضل العباس(ع) و روز جانباز 

را به عموم عزیزان و بوپژه جانبازان گرامی تبریک عرض مینمایم.   

مادرم داده مرا دست تو 

گفته ابوالفضل نگهدار تو

اعیاد شعبانیه میلاد مولا اباعبدالله الحسین(ع)سید الساجدین امام زین العابدین(ع) 

نیمه شعبان،میلاد بقیه الله الاعظم حجت بن الحسن مهدی موعود(عج) مبارکتان باد 

 

پ.ن1: شرمنده دیگه!!!.یه عالم کارررر دارم.فرصت نشد فشفشه هوا کنم 

پ.ن2: من هیچ مسئولیتی قبول نمیکنم.هرکی خوشش نیومده از خاطره در کردنم! بره یقه خانوم معلم را بگیره که هی منو شیر میکنه میندازه وسط میدون!خب همش میگه خاطراتت را آپ کن همه خوششون میاد 

زنده باشید و سلامت تابعدیاعلی مدد