دیار ِقاصدک
دیار ِقاصدک

دیار ِقاصدک

دست ابالفضل نگهدارتان.!

به توکـّل نام اعظمت 

 

قبل از هرکلامی مفتخرم که خدا توفیقی حاصل کرد تا بقول ساحل گرامی! هروقت نامی از مولا و مقتدایمان، یل ام البنین ، پور علی مرتضی(ع) حضرت ابالفضل العباس(ع) برده میشه دوستان و آشنایان و اطرافیان لطف داشته و یادی هم ازحقیر مینمایند.گرچه بارهاگفتم و باز میگم که در قبال رنج و مرارتهای مداوم و طاقت فرسای عزیزان جانباز، بخصوص برادران نخاعی و شیمیایی و اعصاب روان، محلی از اعراب نداره برای همچو منی خودنمایی یا ازخودگفتنولی لااقل میتونم مدعی بشم که طی این چندسال بر اثرهمنشینی با این عزیزان بیشتراز هرکسی با غم و درد و رنجهای روحی و روانی ناشی ازمجروحیت به جامانده از دفاع هشت ساله آشنا هستم.

به دریا رفته می داند مصیبتهای طوفان را 

امابعد: 

بارها گفتم و خودنیز میدانید که جنگ یا دفاع ما فقط بردوش قوای نظامی نبوده و تمامی آحاد جامعه بصورت مستقیم و غیرمستقیم باتک تک سلولهایشان هم درک کرده و هم نقشی بس اساسی در اداره جنگ را داشتند.بگذریم که موقع تقسیم غنائم! متولیان امر اونقدر زیادشد که نقش آفرینان اصلی حتی ننگ داشتند از صف ایستادن و حقی برای خودقائل شدن!  


بهارسال1365 بیمارستان شهیدچمران .تهران.بخش ارتوپدی 

ببخشید اگراین خاطره طولانی میشه.اما میخوام از ماجرای فرار کردنم از دست خبرنگاری سمج بگم و ایضاً پیچوندن جمع زیادی از خواهران بسیجی که اومده بودند براشون از امدادهای غیبی بگم!

یه هم تختی داشتم که ازاون حزب اللهی های دوست داشتنی و مردم دار بود! دوماه باهم تو یک اتاق بودیم اما هرگز نشد مثلا حتی صدای ضبط صوتش که همیشه درحال گوش کردن سخنان شیخ حسین انصاریان ویا مداحی بود یک بار هم باعث آزار و اذیتم بشه.درحالیکه توبیمارستان امین اصفهان یه هم تختی داشتم که کلکسیون نوارهای حاج صادق آهنگران را داشت و باصدای بلند گوش میکرد وحشتناکو منم که تازه ازمنطقه اومده بودم و هنوز صدای سوت خمپاره ها توگوشم بود و سردردهای طاقت فرسا!! و دود و خاکسترمُهمُات و و و...

 

اما نمیدونستم به این بابا چی بگم؟که البته بعداً بوسیله دوستان و ارجاع به حراست بیمارستان این معضل حل گردید! بگذریم.بیاییم تهران و بخش ارتوپدی شهیدچمران 

یه روزخبرنگاری را توی راهرو دیدم(تازه تونسته بودم ازتخت جداشده و گشتی توبیمارستان بزنم)خبرنگاره داشت مصاحبه ازمجروحی میگرفت که یهو نگاهش به من افتادگفت: میای یه مصاحبه بکنی؟!!.منم گفتم عمراً.!.خب اون روزا هنوز روم نمیشد پشت میکروفن سخن سرایی بکنم.ایشششخبرنگاره گفت:این نوار را میبینی؟!(فکرکنم به اون مدل از ضبط صوتهای خبرنگاری میگفتند نادیا و یا ناریا.درست یادم نیست!) گفت یکی ازاین حلقه های نوار را گذاشتم برا مصاحبه باتو! گفتم چرا من؟!.گفت خب تواین بخش تنها مجروحی که درصد بالا مجروح شده تویی.بقیه جراحتهاشون کمتر بود و البته بعضاً هم عشق مصاحبه بودند!!.گفتم فعلا به کارت برس و زود بقولی جیم فنگ شدم!.بعداز دور زدن توبخش اومدم رو تختم و دوستان همرزم ازمنطقه اومدن ملاقاتم.داشتیم گل میگفتیم و میشنفتیم!(اینم بگم که هرگز جلوی ملاقاتی ها اظهار درد نمیکردم.اما میشد روزیکه تا ملاقاتی ها میرفتند در را بسته و حتی زار زار گریه هم میکردم از دردهای تمام نشدنی!)

درهمین حین خبرنگاره اومدتو اتاق و گفت:کجاغیبت زد؟!.کلی گشتم تا ازبچه ها آدرس اتاقت را گرفتم. گفتم جان حاجی!!.نمیشه بی خیال ما بشی؟؟!!.گفت:عمراً بشه!!فکری به سرم زد!متفکر اوردمش کنارتختم و در گوشش گفتم:اون تخت روبرویی را میبینی؟!.یکی ازاون بچه های مخلص جبهه ست شیطان هم فرمانده گردان بوده و هم چندین عملیات بوده.برو سراغش مطمئنم مصاحبه میکنه باهاتخبرنگاره هم که دید چیزی ازمن گیرش نمیاد! رفت سراغ آقای طاهری عزیز!!.قهقههطاهری که خیلی هم خجالتی بود و اوضاع را اونطوردید ! ازاونجا که نتونست مثل من! طرف را بپیچونه! با سر اشاره ای کرد و فهمیدم که داره میگه:برات دارممممممم.باشه به وقتش! و راضی به مصاحبه شد.شیطانروزها گذشت و گذشت.جمعه ها ملاقاتی خیلی زیاد بود.گذشته ازدوستان و آشنایان بودند انجمن ها و گروه های مردمی که امروزه بهشون ان جی او میگن!!.و یا خواهران بسیج و هیئت های مذهبی بصورت دسته جمعی میاومدن ملاقات مجروحین جنگی...دیگه تقریبا اوضاعم روبراه شده بود و یا بهتربگم! با درد ِ مجروحیت انس گرفته بودیم! و جلز و ولز کمترمیکردیم.جمعه غروب شد و اتاق مملو از ملاقاتی.داشتم بادوستان خوش و بش میکردم که دیدم توده ای ابر مشکی! دور تختم را فراگرفته!.خوب دقت کردم دیدم خواهران بسیجی اومدن بالاسرم!.متوجه نشدم که یکی شون گفته:برا سلامتی رزمنده ها و مجروحین و هرکی دوست داره این برادرجانباز برامون ازجبهه ها و امدادهای غیبی که دیده بگه، بلند صلوات بفرسته! منم به همراه بقیه صلواتی فرستادم مغرور 

بعد منتظر موندم برادرجانبازپیداش بشه تا به فیض برسونه همگی را!اما بعد ازچندثانیه دیدم نگاه ِ تمام افرادحاضر دراتاق به دهن منه و همون خواهر صلوات فرست! گفت:بفرمایید برادر.ما منتظریم!گفتم چکار کنم؟؟منتظر چی هستید؟؟!.تعجب گفت: شکسته نفسی نفرمایید.لطفا جمع خواهران را به فیض برسونید و کمی برامون از امدادهای غیبی بگید!!

ازشکاف بین دوسه تاشون که جلوم ایستاده بودندنگاهی به تخت روبرو کردم که دیدم حاجی بدجور داره میخنده!!.عصبانیمعلوم شد تلافی اون خبرنگاره را کرده و این جماعت را حواله داده به من!

یواش یواش ازحالت نشسته روی تخت سُر خوردم و رفتم زیر ملافه و همزمان دستم را گذاشتم روی دکمه زنگ !.پرستاره هم زود اومدبالاسرم. 

گفتم حالم بدجور خرابه.میشه اینا را ازاتاق بیرون کنی؟!.گفت توکه تا الان صدای خنده هات توپرستاری هم میومد.گفتم جان هرکی دوست داری.آخه من چی بگم برا این همه آدم؟؟. 

تازههه.اونم زن که من توعمرم با یکی شونم حرف نزدم چه برسه به یه دسته کلاغ سیاه؟!! 

خدا پدرشو بیامرزه که پرستاره زود گفت:ملاقات کننده های محترم.بفرمایید بیرون لطفا.حال ایشون اصلا مساعد نیست.بذارید یه ذره هوا بیاد تو..بفرمایید!!! 

  

فرخنده میلاد علمدار کربلا ، ابالفضل العباس(ع) و روز جانباز 

را به عموم عزیزان و بوپژه جانبازان گرامی تبریک عرض مینمایم.   

مادرم داده مرا دست تو 

گفته ابوالفضل نگهدار تو

اعیاد شعبانیه میلاد مولا اباعبدالله الحسین(ع)سید الساجدین امام زین العابدین(ع) 

نیمه شعبان،میلاد بقیه الله الاعظم حجت بن الحسن مهدی موعود(عج) مبارکتان باد 

 

پ.ن1: شرمنده دیگه!!!.یه عالم کارررر دارم.فرصت نشد فشفشه هوا کنم 

پ.ن2: من هیچ مسئولیتی قبول نمیکنم.هرکی خوشش نیومده از خاطره در کردنم! بره یقه خانوم معلم را بگیره که هی منو شیر میکنه میندازه وسط میدون!خب همش میگه خاطراتت را آپ کن همه خوششون میاد 

زنده باشید و سلامت تابعدیاعلی مدد

نظرات 110 + ارسال نظر
کوثر دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:23 ب.ظ

اولللللللللللللم آیا؟؟؟؟؟

کوثر دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:25 ب.ظ

اصلا وابدا
فکر نکنم یه روز بتونم اول شدن در دیاااااااااار قاصدک وتو کارنامه ی افتخاراتم داشته باشم

اصلا هم دوربین مخفی نیست!! لبخند بزنید!
شما اول شدید!!!

کوثر دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:27 ب.ظ

اول شدن بمان
خانم معلم وفاطمه جون شاید اول بشن وبیا بگن
ط
ن
ب
ولی من
بگذریم
برم سراغ این آپ بلند بالا
بخونم برمیگردم

کوثر دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:46 ب.ظ

عموغلط تایپی داریناااااا
بوپژه=بویژه

خب چیه؟؟؟؟؟
از من غلط املایی گرفتن که هنر نیست
از یکی مثل عمو غلط املایی گرفتن کلی می ارزه

خاطره ی با مزه ای بود
خوب خودتون وراحت کردین و برای همه ی اعیاد یه آپ گذاشتینااا
بابا تازه ماه شعبان شروع شده!!!
کو تا نیمه ی شعبان
عمو میخواین یه کار دیگه بکنین؟؟
از همین حالا فرارسیدن ماه رمضان روهم تبریک بگین
کی به کیه؟؟؟
شما که همش تو غافلگیری وانتخاب موضوع یکدااااااااانه ای!!!

وای عمو نگین چه برادر زاده ی پررویی دارمااا

از قدیم میگن
چاه نکن بهر کسی
اول خودت دوم کسی

بقول خودمون موشک جواب موشک
البته فکر کنم این جمعیت نسوان سیاه پوش از موشک فراتر بودند
بیشتر به بمب شبیه بودند

خب خب عکس عموی دلاورمون هم که هست
ماشالله
اسفند دود کنم براتون
ماشالله کلی خوش عکسینااااا

خب لوس بازی بسه!(خودم ومیگم)
نیاین بگین با من بودی؟؟؟؟؟واین شکلی بشین


منم میلاد این بزرگواران وبه شما وهمه ی عزیزانی که خالصانه با خدا معامله کردند تبریک وتهنیت میگم
امیدوارم اونقدر خدا بهتون طول عمر بده که فرج مولامون و ببینین!!!

چقدر حرف زدم
ولی فکر کنم اول نباشم دوم یا سوم هستم

سایه ی پر مهر این معصومین همیشه برسرتون
زنده باشید وسلامت
تابعد یا علی مدد

اولا که شما زود تشریف اوردی و داشتم ویرایش میکردم!مثلا الان اگه رفرش کنی خیلی چیزا عوض شده!.حتی آهنگ وب
بعدشم اگه جای من بودید فکرنکنم وقت میکردید بیایید پاسیستم چه برسه ازخودت خاطره در وکنی!
اما حالا که غلط املایی گرفتی اصلا درستش که نمیکنم هیچ..وای به حالت اگر روزی جایی نقطه ای را جابندازی
خب بشرط بقا و حیات برا نیمه شعبان میام اما گفتم همینجوری تبریک کلی گفته باشم.
درضمنشم!.من برا ماه رمضان تو کامنتهای پست قبلی کمک خواستم اما طبق معمول!هیشکی وقعی ننهاد
زنده باشی..برم باشگاه .اگه شد شب خدمت میرسم
شما تا اون موقع باز نری دیوارها را خط خطی کنی هاااا

کوثر دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:59 ب.ظ

هورررررررررررررررررررررااااااااااااااااااااااااااااا
مبارکمممممممممممممممممم باشه
مممممممممممممممنووووووووووووووون
تشویییییییییق بسه!
بابا شرمنده م نکنینکاری نکردم که
خب حالا که اصرار دارین از خودمم یکم شادی در وکنم
هورا
هورا
هورا
هورا
فشفشه وجیغ واز این حرفا
چی بگم
بزن دست قشنگه رو
به افتخار خودم


اینا اشک شوقه

راست راستی
ط
ن
ب

کلی ترکوندمااااااااا

گشت ارشاد: خواهر.لطفا احساساتتون را کنترل کنید! خانواده ازاینجا رد میشه درضمن..اون ون سفید اونطرف خیابون را میبینی؟؟!!!
اگه دمیدونی نمیتونی کنترل کنی احساساتتو.اون ماشین را گذاشتیم تا توش ازخودتون راحت احساسات در وکنید!!

کوثر دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 06:02 ب.ظ

عمووووووووووو
خیلی لوسی؟؟؟؟؟

با منی؟؟؟!!!!..گشت ارشاد اونو گفته!!
آهانننن..خب من اون خط خطی را ازطرف شهردار منطقه تون گفتم

کوثر دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 06:08 ب.ظ

فکر کنم یه کامنت دیگه بدم همشونو حذف کنین!
ئه ئه
عمو برین باشگاه دیگه
صبح تا شب که خوابین؟؟!!!
سرشب تا آخر شب هم که باشگاه
آخر شب تا خود خروس خونم که پای سیستم
راستی عمو شمااااااااااا کی غذا میخورین؟؟؟

خب تک سلولی که نیستم!! غذا هم وسط همین رفت و آمدها میخورم درضمنشم..بروید باشگاه درست تره!!!املای شما غلط داره. مگه نه فاطمه خانوم؟؟!!

مهتاب دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 06:09 ب.ظ

سلام بر قاصدک عزیز

خوب هنوز که مدالهای پست قبل بهمون نرسیده اما فکر کنم شاید دوم شده باشم و یا سوم و یا حتی چهارم بدون مدال

مطمئنا فداکاری و ایثاری که شما و دیگر سربازان در جبهه ها انجام دادید..... فراموش شدنی نیستند و اما متاسفانه غنائم بین کسانی تقسیم شده که حتی در خط مقدم و یا در جبهه نبودند.
البته بسیجی های مخلص و سپاهیان را هم فراموش نخواهیم کرد

مگه من یه عالمه تووب شما اول شدم چیزی کف دستم گذاشتید؟؟!!
خب همین عنوانش بسه دیگه!!
ممنون که تشریف اوردید.
برم باشگاه دلاورااان.بعدخدمت میرسم

مهتاب دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 06:21 ب.ظ

خوب ظاهرا مقام دوم را بعد از کوثر عزیز بدست آوردم

و الان هم دارم موزیک جدید وب را گوش میکنم

خاطراتت برای ما که بعد از سالها میخوانیم .... ما را برمی گردونه به اون روزهای تلخ و ترس درست مثل حالا

فقط اون موقع با دشمن غریبه می جنگیدیم و حالا با دشمن خودی !!!!!!!

اما الان خوندن خاطراتت .... لبخندی هم به لبامون هدیه کرد

اختیار دارین..خوشحالم که تونستم لبخندی مهمون لبهاتون کنم
بقیه شم که سیاسیه و منم همعقیده م باشما ْ.اصلا هم ترسی ندارم هاااا.اما الان حرفی ندارماینجا دیار آزادیه.راحت باشید
فوقش درشو تخته میکنن میریم یه دیار دیگه!!!.
ما خانه به دوشان غم سیلاب نداریم

مهتاب دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 06:30 ب.ظ http://parande-man.blogsky.com

خوب شما تشریف ببرید باشگاه ما کامنتمان را مینویسیم

من هم اعیاد شعبانیه را بشما و تمام دوستان تبریک میگویم و آرزوی شادمانی و سلامتی برای همه دارم

در ضمن از همینجا از خانم معلم عزیز هم تشکر میکنیم بخاطر اصرارشان بشما

سلامت و سبز باشید

کوثر دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 06:32 ب.ظ

میگم عمو شما که ناراحتی قلبی دارین وچشماتونم ضعیفه وگوشهاتونم سنگینه !!!احیانا موهاتونو رنگ نکردین؟؟؟!!!
ولی خب یکم هم سر خلوتیان هستین ببخشین شدین

عمو بروین باشگاه

میگمااااااا اونجا که روی تخت بیمارستانین هم سبزین
دست مریضاد

یه دفعه بگو قاچاقی زنده ام دیگه!!!
تقصیر نداری هااااا.خب وقتی بعضیا بیان تووبت بگن قاصدک همسن نوحه معلومه که قلب و چشم و گوشمم کر و کور و ضعیفه!

کوثر دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 06:39 ب.ظ

عموووووووووووووووووخداییش دیدین چه وقعی نهادم؟؟؟!!
تاکنون اینگونه وقعععععععع ننهاده بوده
خودمان هم کلی خوشمان آمد

خب چرا میزنین؟؟؟
رفتم دیگه!!!
ای بابا نمیزارن دوکلمه حرف بزنه آدم!!!




مجدداخداحافظ

پرستو دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:02 ب.ظ

سلام
چه بی خبر

باشه!
فقط چون روزف روز شماست، گله ای نیست دیگه .

اما فقط یه نگاهی به این اشکای دلمه بسته بندازین :






برم بخونم و برگردم .

منکه تو اپ قبلی گفته بودم تازشمممم.مگه خصوصی دیشب نگفتم بهتون؟؟!!حقشه حالا خصوصی لو بدم؟؟!!
نگفتم که منم میخوام یه بارم شده مثل شما فرت و فرت آپ کنم؟!!بقیه شم بگم؟؟؟؟.در مورد محشر و اینا بودخانوم معلم.هنوزم محشر ادامه داره اخه تو کامنتهای خصوصیه ما
...............
رفتید که بخونید و برگردید!! پس کوووووووووووو؟؟!!!!
خوابمون گرفت کهنکنه معکوس گفتید یا چشماتونم خسته شدن این روزا و کلمات بصورت اسلوموشن دیده میشه براتون؟؟!!خب دکتر مگه لولوخورخوره ست؟؟!!!

فاطمه دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:20 ب.ظ

سلاااااااااااااااااااام

اخه بیام چی بگم منکه اخر رشدم قرارر نبود به این زودیا اپ بکنید اقا جون

حساب نیس به من ربطی نداررررررررررررررههههههههه

تو این ایام فقط همین یه دخترتون میاد پیشتون ولی با دلی شکسته برمیگرده واسه اینکه اول نشدم

خب من چکار کنم که شما و پرستوخانوم وقع ننهادید؟؟!!!!
مگه تو آپ قبلی نگفتم بزودی زود آپ میکنم؟؟!!!
تازشم.وب خودتم که اورژانسی اومدم!.خودتم میدونی مواقع اورژانسی یعنی کی؟!!

فاطمه دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:22 ب.ظ

از شوخی گذشته!باباجون روز پاسدارو ومیلاد امام حسین(ع)وو بخصوص روز جانباز رو بهتون تبریک میگم!اینروزا باور کنید زبونم قفل لمیشه که بیام وبهتون چی بگم بجز اینکه خیلی دوستون دارم از ته قلبم وبهتونن افتخار رمیکنم که بابایی دارم که یه تار موشون به دنیا نمیدمروزتون مباررررک

ممنون.فاطمه ی عزیز.شماکه همیشه لطف داشته و داریمسلما خب منم دوستت دارم چون دختر پاک و مهربونی هستیاعیادشعبانیه بر شمانیزهم مبارک

فاطمه دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:30 ب.ظ

باباجون هیچکس درد هیچکس دیگه رو نمیتونه بفهمه یا درک بکنه بجز خود اون عزیز!پس هر رکس به جای خودش درد میکشه ومیتونه بفهمه رنج کشیدن چیه وچطوریه!!!بهتون غبطه میخورم اقا جون جاتون تو بهشته بدون هیچ بهونه ای!

اگه رفتین ما رو هم شفاعت بکنید درکنار مرید ومولاتون حضرت امام حسین وابوالفضل!
اقا جون کربلا که رفتین دیدین بین الحرمین رو!تنها جایی که میشه بهش گفت تکه ای از بهشته شما وسط این دو راه قرار دارید خوش به سعادتتون!

نمیدونید چرا بی اختیار که دارم تایپ میکنم اشکم داره سرازیر میشه نمیدونم چرا شاید یاد کربلا افتادم یا بین الحرمین یا بابای نداشتم و بابای مجازی داشتم!یا اینکه اونقدرا غرق در رگناهم که روم نمیشه بگم اقا جون ما رو هم ببین بین اینهمه...!!!

فاطمه خانوم.توی جانبازا یه حرفی همیشه مرسومه که ازبین ۱۰ نفر جانباز هیچ کدوم شون توی دردها و سختی هاشون باهم مشترک و برابر نیستند و هرکسی درد و سختی های ناشی از همون دردهای خودشو داره!مثال بزنم؟؟؟.مثلا یک عزیز قطع دست..احتمالا گوشهاش یا سنگین شده و یا دارای عفونت شدیده!!.اتفاقا چندسال پیش بابنیادی ها همین بحث راداشتیم که میگفتند مخارج عمل بیمارستانی را میدیم که به مجروحیتتون ربط داشته باشه!.یه روز جانبازی قطع دودست اینوگفت که من خوب درکش کردم.گفت:من چطور به شماحالی کنم که عمل گوشم به مجروحیت دستم ربط داره؟!خب شما ازحموم که میای بیرون اولین کاری که میکنی گوشهاتو خشک میکنی درحالیکه من دست ندارم و شاید اطرافیانم هم یادشون رفت!!.متوجه منظورم شدی؟؟؟همین مورد را بگیر برو تا آخرش
خب معلومه که همچین روزایی آدم دلش پرمیکشه توبین الحرمینشماهم که قسمتت شده و اصلا اونجا فامیل داری.انشاالله بازم نصیبت بشه..اتفاقا وقتی گفتم کتاب دا را خوندم یادت بودم برا همینش هم بود.آخه اونا هم تو کربلا و نجف و بصره فامیل داشتند
خانوم معلم..این فرزندارشد منو همینجوری نگاش نکنید که مظلومه و خونه نشین هاااتموم اماکن مذهبی در ایران و عراق و عربستان را لااقل یک بار رفتهمگه نه حاج خانوم؟؟!

مریم دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:37 ب.ظ

سلام قاصدک عزیز
منم اعیاد شعبانیه رو خدمت شما و دوستان عزیز تبریک می گم .
میلاد پربرکت حضرت ابوالفضل و روز جانباز رو به هم به شما تبریک و تهنیت می گم .
ببم جان عجب آپی کردید ! از کی مشغول جمع آوری عکس و شکلک بودید ؟ چقدر بعضی از شکلکها به نظرم آشنایند ! مثلا شکلک شیطونک و عصبانی و مغرور ... راستشو بگید اینا رو از کجا آوردید ؟

منم مجدد این اعیاد بزرگ و عزیز را به شما تبریک میگم.
این پست شاید جزومعدود پستهایی باشه که زیاد روش کارنکردم و همش فی البداهه نوشته شد و بی ویرایش ارسال شده!همیشه هم اول مینویسم بعد میگردم دنبال عکس و شکلک..امروزم شما همون موقع سرقت همونجا بودید و دیدید که کار اورژانسی ام چی بوده؟!

فاطمه دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:40 ب.ظ

با این اهنگتون رفتم تو حس جنگ بابایی!!!

اخرش اسم نوارهه نادیا بود یا ناریا؟!!اسم دوتاش که دخترونه سواقعا باور کنم که باباجون اون موقعها ساکت رواروم بوده؟

خانمهای محترمه ومکرمه ببینید بابا جون اون زمونا به جمعیت نسوان چی میگفتن!!!!!!!توجه فرمودین؟!!!

اخه اقا جون من چی بگم؟!!خوبه حالا نگفتین گردان کلاغهاااااا!!!


بدون فشفشه هم نوشتتون قشنگتر شده من عاشق اون دسته گلا شدم خیلی نانازن!

اقا جون خودتون از خاطراتتون خوشتون نیومده که شکلک سبز گذاشتین اونوقت توقع دارین ماها خوشمون بیاد؟؟؟!!


واقعاااااااااااااااااا

اسم اون ضبط صوته را هنوز درست یادم نیومده.احتمال هم میدم ناگرا باشهبالاخره هرچی هست این حروف تو اسمش هست
خوشم میاد تعارف نداری هاااا!!..یعنی میخوای بگی خودتم وقتی خوندی احتیاج به سبزکیه داشتی؟؟!!
این عروسم.وقتی کوچولوبود میومد خونه مون.همچین چادرسرش میکرد که من میگفتم.وای جوجه کلاغه را ببین

فاطمه دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:42 ب.ظ

عکسی هم که گذاشتین گمون کنم همونیه که...!!

بزنم به تخته باباییچشم حسودا بترکهههههههههههه و البته ادمای دروغگووووووووووو

اره.همونه!!.
دروغگووو؟؟!!!.منکه نگرفتم..نکنه منظورت !!!اگه اره که خب اونم ازاین رهگذر به نون و نوایی رسید دیگه..بی خیال بقیه ش

فاطمه دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:45 ب.ظ

در زیارت امام حسین(ع) می خوانیم: گواهی می دهم که حضرتت نماز را به پا داشتی و زکات گذاردی و امر به معروف و نهی از منکر فرمودی. جانبازان کسانی هستند که نماز سرخ عشق را به وضوی خون اقامه کرده اند و زکات جسم خویش را به معشوق تقدیم داشته اند و به بهترین شکل، امر به معروف و نهی از منکر کرده اند و از بدی ها بازداشته اند. آنان در حقیقت با ا ین کار به مولای خود سالار شهیدان(ع) و شهیدانی چون قمر بنی هاشم(ع) اقتدا کرده اند.

دوست سبز دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:53 ب.ظ

تشنج در مسجد ختم امام جمعه یزد

سایت البرز به نقل از سایت محلی پیشگام نیوز خبر داد: صبح امروز چند نفر در مجلس ختم امام جمعه یزد در مسجد حظیره یزد، در واکنش به حضور خاتمی با سردادن شعار "منافق منافق" سعی در بهم زدن جو مراسم ختم حجت الاسلام صدوقی را داشتند.

در این مراسم که با حضور مسوولان کشوری و روحانیون برجسته کشور برگزار شده بود، مردم نیز در مقابله با این گروه های خودسر شعار "خاتمی تسلیت" سر دادند.

حاضرین معتقدند حضور سید محمد خاتمی در این مراسم برای گروه های خودسر مطلوب به نظر نرسیده است.

این درگیری شعارگونه در مسجد حظیره به اندکی درگیری هم انجامید و سپس این چند نفر به خارج از مسجد منتقل شدند.

هنوز شایعه بازداشت گروه خودسر تایید نشده است.

مریم دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:54 ب.ظ

قاصدک عزیز، ممنون که به خواهش من توجه کردید و به مناسبت روز جانباز از خودتون نوشتید اگر چه همیشه سعی می کنید تلخ ترین خاطره تون رو هم با زبان طنز بیان کنید تا مبادا خاطر دوستان مکدر بشه ... البته همین یک جمله کافیه تا ما بفهمیم چه روزهای سختی رو پشت سر گذاشتید ( اینم بگم که هرگز جلوی ملاقاتیها اظهار درد نمی کردم اما می شد روزی که تا ملاقاتی ها می رفتند در را بسته و حتی زار زار گریه هم می کردم از دردهای تمام نشدنی )
قاصدک جان ، در طول این چند سالی که با شما آشنا شدم تا حدودی بزرگی و عظمت روح تون رو درک کردم ، من مطمئنم الان هم این دردهای تمام نشدنی رو دارید ولی هرگز ندیدم زبان به شکوه و شکایت باز کنید از این کار شما تعجب نمی کنم ...شما با خدا معامله کردید برای همین حاضر نیستید ایثار و فذاکاری تون رو به رخ بنده های خدا بکشید
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم

خانوم معلم عزیز.شاید روزی برسه و احتمالا غمنامه ای بنویسم!
اما نمیدونم چرا خوشم نمیاد همش نک و ناله کنم
خب روزای سختی بود و هست اما کاری مگه جز مقاومت هست؟!
منکه به همه میگم به غمهات بخند ازبسکه زشتند! درسته خودم بیام ننه من غریبم بازی دربیارم؟!!
خداکنه لااقل اون دنیا اینطور نباشه و خسرالدنیا والاخره نشیم

مریم دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:59 ب.ظ

1- واااااااااای کوثر عزیز واسه اول شدن چقدر از خودت خوشحالی در وَ کردی ! مباکررررررررررررررررررررر باشه
2- جای سمانه عزیز خالیه ... اگه بودش مگه می ذاشت کسی تو وب عمو قاصیش اول بشه
3- راستی جای باران نازنین هم خیلی خالیه ها
4- مهتاب عزیز ممنون از لطفت

دوست سبز دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:07 ب.ظ

خواهر محمد داوری: برادر جانبازم از هیچ حقوقی در زندان برخوردار نیست

محمود داوری، معلم ۳۶ ساله و سردبیر سایت سحام نیوز (ارگان خبری حزب اعتماد ملی)، که از ۱۷ شهریور ماه سال گذشته در بازداشت به سر می‌برد، در فاش کردن شکنجه ها و تجاوزهای بازداشتگاه کهریزک نقشی مهم داشت.

مهدی کروبی به دنبال بازداشت او فشار برای اعترافات تلویزیونی، در نامه‌ای به دادستان تهران، مسئولیت تمام اسناد و فیلم‌هایی را که به عنوان مستندات وجود شکنجه و تجاوز جنسی در زندان‌های ایران ارائه کرده بود بر عهده گرفت و محمد داوری را تنها فیلمبردار مصاحبه‌ها عنوان کرد و گفت او هیج نقش دیگری در این ماجرا نداشته است.

داوری به اتهام “اقدام به تبانی علیه نظام” به پنج سال زندان محکوم شده و در زندان به سر می برد. مادر وی چندی پیش در نامه ای به دبیرکل سازمان ملل از شکنجه پسرش در زندان خبر داده بود.



داوری که معلم و از مجروحان جنگ ایران و عراق بوده و از ناحیه پا و چشم دچار معلولیت جنگی می باشد، طی ماههای زندان – که هشت ماه آن سلول انفرادی بوده- از داشتن مرخصی نیز محروم بوده است.

متن گفتگوی “جرس” با مدینه داوری خواهر محمد داوری جانباز و یکی از افشاکنندگان جنایات کهریزک در پی می آید:

خانم داوری بعد از پایان اعتصاب غذا اطلاعی از وضعیت برادرتان دارید؟

نخیر متاسفانه نتوانستیم ایشان را ببینیم و در حال حاضر هیچ راه تماسی با وی نداریم به همین علت اطلاعی هم از وضعیتش نداریم. خبر اعتصاب غذا را هم از رسانه ها پیگیر بودیم. اینقدر ناراحت و نگران بودیم و تمام فکرمان پیش محمد بود که نکند برایش اتفاقی بیافتد، این نگرانی ندارد؟ حالا با پیگیری های فراوانی که انجام دادیم قرار است هفته آینده روز دوشنبه برویم تهران تا برادرم را ملاقات کنیم.

آخرین باری که موفق به ملاقات ایشان شدید چه وقت بوده است؟

حدود چهل روز پیش بهمراه مادر رفتیم و او را ملاقات کردیم.

وضعیت جسمی و روحی برادرتان چطور بود؟

وضعیت روحی محمد که خیلی خوب بود اما از نظر جسمی وضعیت خوبی نداشت و با پیگیری هایی که کردیم هفته آینده شاید رسیدگی پزشکی صورت بگیرد. مشکلات جسمی از جمله ناراحتی قلبی و مشکل دندان و لثه دارد که باید رسیدگی شود.

برای مرخصی اقدام کرده اید؟

بله، درخواست که داده ایم اما پاسخی نداده اند حالا هفته آینده ببینیم چه می گویند؟ از آن موقعی که بعد از انتخابات بازداشت شده تا الان نتوانسته از حق مرخصی استفاده کند خوب مادرم هم بسیار نگران و دلتنگ است.

با توجه به دوری مسافت و نگرانی مادرتان تا به حال از مسئولین خواسته اید تا بتوانید تماس تلفنی داشته باشید؟

بعد از انتخابات ۸۸ که محمد را گرفتند و ما مدتی از وی بی خبر بودیم و بعد متوجه شدیم در زندان است از آن موقع حق تماس تلفنی ندارد و حتی خود محمد درخواست داده و ما هم گفتیم اما تاکنون پاسخی نگرفته ایم و اجازه داده نشده است. حالا انشالله مرخصی بدهند تا بتوانیم او را ببنیم و مادرم کمی از دلتنگی هایش کم شود.

در پایان هر خواسته یا صحبتی خطاب به مسئولین دارید بفرمایید؟

من هم مانند تمام خانواده های زندانیان سیاسی می خواهم زودتر به این وضعیت رسیدگی کنند و آنها را آزاد کنند. حالا هم که در زندان هستند حق و حقوقی دارند و امیدوارم حداقل یک مرخصی به محمد داده شود و اینطور نباشد که ما این همه پیگیری کنیم اما رسیدگی نشود و جوابی نگیریم.

خانواده ها “نگران” هستند. درست نیست بعد از چقدر سفارش و دوندگی آیا یک ملاقات حضوری بدهند یا ندهند؟ مادرم خیلی ناراحت است و یکسره اسم محمد را می آورد و می گوید پسرم جانباز است اما حالا باید در زندان باشد.

مریم دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:09 ب.ظ

قاصدک جان حالا خوبه فرصت فشفشه درکردن نداشتید !!! دیگه می خواستید چه کار کنید ببم جان ؟! دستتون درد نکنه ، واسه این آپ سنگ تموم گذاشتید خیلی قشنگه .
راستی با این خاطره ای که تعریف کردید فهمیدیم که شما از اون قدیم ندیما همه فن حریف و زبل خان بودید ! من یکی که هیچ وقت نتونستم حریف سر و زبون شما بشم

منکه حرفی نزدم!! فقط رفتم زیر ملافه و حالم خراب شد یهویی

مریم دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:23 ب.ظ

قاصدک واقعا که !!!
حالا ما چادریها شدیم کلاغ سیاه ؟! (زبون) حالا خوبه نزدیک روز جانباز بهتون بگم گندت بزنند قاصدک !
وای قاصدک ! زمان جنگ بود رفتم بانک حقوق بگیرم ، اکثر خانمهای فرهنگی از اون شعبه حقوق می گرفتند. هوا گرم بود و بانک قیامت ! همه ی خانمها هم بدون استثناء چادر مشکی سرشون بود .
یک دفعه صندوق دار بانک که آقایی خوش تیپ و خوش قیافه و اتو کشیده بود با صدای بلند گفت :
برید کنار ... حالم داره به هم می خوره ... این همه چادر سیاه !!!
یکی از خانمها گفت شما فکر کردید ما به میل خودمون چادر مشکی سرمون کردیم ؟!!!!
قاصدک عزیز ، شما مردها واسه خودتون راحتید ها ! هیچ می دونید تو این گرما ما خانمها با مانتو و چادر مشکی و مقنعه چه می کشیم ؟! دیروز من از شدت گرما تو خیابون داشتم تلف می شدم آخرش چی ؟! برمی گردید بهمون می گید کلاغ سیاه !

خانوم معلم.باورکنید همین جا و همین جمله را که نوشتم پرانتز داشت و توضیحاتی!! اما برحسب تصادف! دیدم وب کوثرخانوم درباره حجاب چیزایی نوشته بودید برا همین مطمئن بودم لااقل شما شاکی نمیشید!!
برا همین پرانتزش را حذف کردم..تازشم.خب من صادقانه کلمه و عبارتی راکه اون سال گفته بودم را نوشتمدرضمنشم.همسرخودمم جزو دار و دسته کلاغهاست و ایضا دخترااا
درضمن.خانوم معلم.دوتا کامنت پایین تر.خبری را دوست سبز ارسال کرده.لطف کنید بخونید

کوثر دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:29 ب.ظ

عمووووووووووووووووووووووو

این مال اون خط خطیه!!!


عمو صدای خودتونه؟؟؟؟!!!!

نه..کجا؟؟؟کی؟؟؟؟چی؟؟؟؟
من؟؟؟.ایششششش
خب ریا میشه
این آهنگ را سمانه خانوم برام زحمت کشید درست کرد.ازمتن یه مصاحبه این قسمتشو گذاشتم برا اپ های مناسبتی!
خب اون اوائل بود از مصاحبه گریزان بودم..الان که خبرنگار را تو هوا میزنم

دوست سبز دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:04 ب.ظ

دستگیری یک خانم و درگیری مردم تهران با سنگ ومشت ولگد با مزدوران نظام

جزئیات دستگیری یک خانم و درگیری مردم تهران با گشت ارشاد

روز یکشنبه 12 تیرماه 90 در جریان برخورد خشن و غیرانسانی ماموران پلیس با یک خانم و دستگیری او در میدان ولیعصر تهران، مردم حاضر در صحنه به مخالفت پرداخته و شعار دادند.



به گزارش کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی و به نقل از یک شاهد عینی، جریان دستگیری این خانم به این شرح است: حدود ساعت 6 عصر امروز در میدان ولیعصر تهران مقابل سینما قدس ماموران گشت ارشاد نیروی انتظامی که با یک خودروی ون ودو دستگاه الگانس در این محل مستقر بودند به خانمی که همراه همسر ومادر وفرزندش در حال عبور بود ایراد گرفته وابتدا ازوی خواستند برای اصلاح حجابش به داخل خودروی ون برود , این در حالی بود که حجاب وی مشکل خاصی نداشت وفقط بخشی از موهایش بیرون بود ؛اما پس از اینکه وی به داخل خودرو رفت به مادر وی اعلام کردند که: شما بروید ما وی راباید به مقرمان (خیابان وزرا )ببریم تا تنبیه شود!!



مادر این خانم که از نیرنگ کثیف ماموران عصبانی شده بود با فریاد به آنان می گفت که :چرا دروغ گفتید...چرا دروغ گفتید...که ماموران با خشونت وی را از خودرو دور کردند وی سپس به طرف خودرو رفته واقدام به باز کردن درب خودرو نمود که با برخورد وحشیانه ماموران مواجه شد., بگونه ای که ماموران زن ومرد از پشت وی را گرفته و روی زمین انداختند وسپس روی اسفالت می کشیدند!!! که موجب شد وی از هوش برود!



همسر خانم دستگیر شده که از مشاهده این صحنه عصبانی شده بود در حالی که فریاد می زد فرزند کوچکش منتظر مادرش است به سمت خودرو یورش برد تا همسرش را رها کند که این بار با برخورد بسیار وحشیانه و غیر انسانی ماموران روبرو شد بگونه ای که ماموران چند نفری شروع به ضرب وشتم وحشیانه وی با لگد وباتون در وسط خیابان کردند!! که یکی از ماموران که گروهبانی فربه بود بیشترین وحشیگری را از خود نشان می داد بگونه ای که سر این مرد را چند بار به سقف الگانس کوبید!!! و سپس این مرد را به داخل الگانس انداختند.




در این حین مردم وعابرین که تجمع کرده بودند ابتدا با برخورد تند مامورین روبرو شدند که از انها می خواستند متفرق شوند... اما وقتی تعداد جمعیت بیشتر شد مردم بطور خودجوش اقدام به هو کردن جمعی ماموران نمودند وبا فریاد ولش کن...ولش کن... قصد رها سازی افراد دستگیر شده را داشتند.

ماموران که ابتدا با نشان دادن باتون مردم را تهدید و از مردم می خواستند متفرق شوند وقتی با فریاد ها وهو کشیدن وشعارها ی :مرگ بر دیکتاتور ... وافزایش شمارمردم روبروشدند بطرزی کاملا مشهود دچار وحشت ودستپاچگی شدند بگونه ای که مامور زن ناجا ازشدت ترس و وحشت به گریه افتاد!!



در این حین ودر حالیکه مسیر خط اتوبوسهای بی آرتی با تجمع مردم بسته شده بود مسافران چند دستگاه اتوبوس نیز پیاده شده وبه کمک مردم شتافتند... درادامه وپس از شدت یافتن شعارها وهو کردن های جمعیت در حالیکه مردم به سمت خودروهای انها در حال حمله بودند ...ماموران وحشتزده خود را در محاصره تعداد زیادی مردم خشمگین دیدند در این هنگام به دستور فرمانده شان با سرعت به داخل خودروها رفته ودر حالیکه مردم با سنگ ومشت ولگد به خودروها انها حمله می کردند با ویراژ بطرز مضحکی اقدام به فرار از دست مردم خشمگین کردند.


فرار ماموران وحشتزده از دست مردم بقدری شتابزده بود که در حین فرار علاوه بر اینکه تا زیر گرفتن مردم پیش رفتند به یک خودروی پراید نیز ابرخورد کرده که خساراتی دید.


مردم خشمگین که شاهد صحنه وحشیگیری دیگری از ماموران حکومت بودند تا حدود یک ربع پس از این فرار بزدلانه ضمن اقدام به شعار دادن : مرگ بر طالبان . مرگ بر دیکتاتور . حجاب زوری نمی خوایم نمی خوایم. طالبان حیا کن مملکتو رها کن. ..,در میدان ولیعصر همچنان تجمع کرده بودند. و با تجمعات پراکنده در نقاط مختلف در مورد این اقدام رذیلانه ماموران با یکدیگر گفتگو می کردند.


نکته جالب اینکه یک خانم جوان محجبه چادری که ازمشاهده این صحنه وحشیگری ماموران به شدت متاثر شده بود فریاد میزد : بی شرف ها ناموس مردم را کجا می برید! شما با این کارها اسلام وحجاب رابه لجن کشیدید...! خاک بر سر شما با این اسلا متان!...

که این سخنان وی با همراهی وتشویق گسترده جمعیت حاضر روبرو شد.

پرستو دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:55 ب.ظ

سلام قاصدک عزیز

حق دارین .
من همون وقت خواستم براتون کامنت بذارم، اما خواهرم زنگ زد و من رفتمباهاش حرف زدم و بععد یادم رفت!!!!
همه جا کامنت گذاشتم تاااااااااا ییهو یادم اومد!!!!!!!

شرمندتونم .

اول از موسیقی بگم :

آقا شما واقعاً خوش صدایین .
خوشا بهحالتون .
من این قدر صدام جیغ جیغیه که خجالت می کشم حرف بزنم! چه برسه به این که دکلمه هم بخونم!!!!

فقط یه چیزی :
شما سیگارمی کشید خدای نکرده؟؟؟؟
آخه پدرم (خدا رحمتشون کنه ) خیلی خوش صدا بودن، ولی وقتی می خوندن، یه جوری نفس کم میاوردن !!! اونم به خاطر سیگار بود!!!!!
شما هم یه جاهایی نفس کم می اوردین . البته به کلیت ماجرا لطمه ای نمی زد ، ولی خب دیگه!
جداً وقتی شروع شد، ناخودآگاه گفتم : به! عجب صدایی .
اگه سیگار می کشین، ازتون عاجزانه خواهش می کنم که ترک کنید این لعنتی رو .

عاجزانه ازتون می خوام .

همشهری عزیز.منم عاجزانه ازتون تقاضا دارم که اینا را نگید خب!.خجالت کشیدم.صورتمو شطرنجی کنید
شدم یه پا آیینه عبرت
امان از رفیق بد!!
اما جدی.من سیگار را هم ازهمین بیمارستان دارم
شبها همه خواب بودن.من حسودیم شد رفتم سیگاری شدم برا خودم
بعدا یادم بندازید تا برا سیگار خاطره در کنم ازخودم.
اما اصلا هم توصدام معلوم نبوده!.این فایل صوتی را دختروو ازمتن ویدیویی مصاجبه م گلچین کرده
تازشم.شما هم مثل خودم خوب بلدید روحیه بدیدهاااا.
آخه من برا روحیه دادن به خانوم معلم از ستایش و همسرش گفتم! شما هم پرسیدید:سیگارمیکشی؟؟مرحوم پدرم هم سیگارمیکشید!! خب یه دفعه میگفتید خدارحمتت کنه

پرستو سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:07 ق.ظ

وقتی خاطره رو خوندم، اون جایی که نوشته بودین :
"... هرگز جلوی ملاقاتی ها اظهار درد نمی کردم، اما می شد روزی که تا ملاقاتی ها می رفتند، در را بسته و حتی زار زار گریه هم می کردم از دردهای تمام نشدنی! "
چنان آخخخخخخخخخخخخی
قاصدکی
گفتم که ...!

الهی
هیچ وقت نمی تونم درک کنم چه قدر درد کشیدین، اما می تونم درک کنم که خییییییلی صبور بودین و هستین .
این رو خیلی وقتا بهم ثابت کردین .
همون وقتایی که نصفه شبا، ناراحت و پکر، به خاطر مریم جان می یومدم سراغتون، شما همچنان دوستانه منو دلداری می دادین و آرومم می کردین که ...
یادتونه ؟
می دونستم که خودتون ناراحتین، می دونستم که خودتون هم درد دارین، اما می رفتین و برای مریم جانم، می نوشتین .

قاصدک شما خییلی محشرید .
جدی می گم .
به خدا الانم از یادآوری اون شبا، اون همه صداقت و لطف، اون همه مهر و محبت، دارم زار زار اشک می ریزم .
چنان بغضی کردم و اشکام چنان جاریه که ...

قاصدک
شما همون آقای ماه محشری هستین که دیشب هم خصوصی بهتون گفتم .
شما خییلی خوب و صبورید .
یادتونه بهتون یه بار گفتم که :
بی خود نیست که همه این قدر دوستون دارن و اون 3 تا دختر، اون طور خالصانه ، پدر صداتون می کنن ؟؟؟؟؟

شما تک هستین، جناب رابین هود .

یک دوست واقعی .

یادتونه یه شب بهتون گفتم که وقتی اون یکی وبتون رو خوندم، کلی ناراحت شدم که چرا لایق نبودم که زودتر بشناسمتون ؟؟؟؟

هر روز که میگذره، بیش تر و بیش تر به دوستی با شما مباهات می کنم .
( من همه چی رو در مورد اون شبا ، بعدها به مریم جان گفتم، پس خصوصی لو ندادم . )

مقدمه:
خانوم معلم.اینجا را نیگاشما معلمید و پرستوخانوم هم معلم!
شما با قرآن و ادبیات سروکار داری ایشون با فیزیک و شیمی!
اونوقت شما میگی گندت بزننایشون میگه محشرییییی
اما بعد:
پرستوخانوم گرامی.بله .یادمه که ازغزل قاصدک گفتید.اما شانس اوردید که توغزل قاصدک باهام آشنانشدیدچون اونجا برا خودش مرامنامه داشت! مثلا این نوع کامنتهاکه همش آدم را قلقلک میده! تاییدنمیشدخب باورکنید من لایق این همه لطف نبوده و نیستم
درضمنشم.من بااجازتون فقط این بار را اونم چون روزجانبازه تایید میکنم و اسم این نوع کامنتها را هم میذارم مین!آخه خب زمینگیر میکنه آدمو

پرستو سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:19 ق.ظ

اما :
کلاغ سیاه!!!

یادش به خیر!
پدرم مغازه داشت، ما رو هم به زور تومدارس مون چادری کرده بودن . با مانتو شلوار تیره .
واااااای خدایاف هیچ وقت یادم نمیره که هیچ طوری نمی تونستم چادرم رو کنترل کنم! خط وسط مقنعه امف بهجای زیر چونهف همش رو فرق سرم بود!!!
موهام پریشون بود وهمش خواهرا و مامانم حرص می خوردن که این چه وضعشه!!!
حتی وقتی 22 سالمهم بود، نمی تونستم چادر بذارم!!!
خب ژنش تو خونم نبود دیگه! چه کنم!!!

پدرم مخالف چادر بود!
خوششنمی یومد .
و تا مدرسه ها تعطیل می شد، میومد و میگفت :
ببین ! یه فوج کلاغ سیاه از قفس آزاد شدن!!!!!!
وقتی می رسیدم دم در مغازه، چادرم رو از سرم بر می داشت!
بهش می گفتم : بابا! شهر کوچیکه، میرن به خانوم مدیر میگن که من وسط راه چادرم رو بر می دارم! ( چه ترس کودکانه ی احمقانه ای در دل ما ایجاد کرده بودن!!! نامردای نون به نرخ روز خور )
می گفت : خب! بعدش!
منومدرسه می خوان دیگه! خودم جوابشون رو می دم . تو ناراحت نباش .

خدا رحمتش کنه! انصافاً خوب حال خانوم مدیر و معاونامون رومیگرفت!
می گفت من اینا رو از قدیم، قبل از انقلاب می شناسم!
اینا همونایی هستن که با نیم متر پارچه لباس می دوختن، ( شرمنده! می دونم این جا خانواده رد میشه! ) حالا یه توپ پارچه هم براشون کمه! کی باید باور کنه!!!

راستش خانوم مدیرمونکه امسال فوت شد، هیچ کسی سر خاتکش نرفت، از بس که ...! بگذریم! خدا رحمتش کنه البته اگه صلاح می دونه!

مطمئناً منظور من یا شما امثال خانوم معلم و کوثر جان نیستن . کسانی که چادر رو به عنوان پوشش قبول دارن .

مادر خود من چادری بود که ازعید امسال به این طرف، بعد از شکستن اون یکی پاش، دیگه نمی تونه چادر بذاره . هر چند دکترا چندین ساله که به خاطر درد دستش، گذاشتن چادر رو براش قدغن کردن، ولی خب! کو گوش شنوا !

والله من مکه هم رفتم، چادر نذاشتم . چون هم باید مراقب مادرم می شدم، هم مادر خانم برادرم . خب چه طوری ؟؟؟
فقطلباس احرامم، چادر داشت . بقیه ی وقتا، مانتو و مقنعه ی بلند گذاشتم .
مهم اینه که عرف رعایت بشه، چه ربطی داره که چی باشه .
هر کی هر جور که راحته . والله .
اجبارنباید باشهکه .

مگه مردم مصر، به اجبار مسلمونن؟؟
نه!
ولی حجابشون هم خییییییلی کامله .
ایمان باید قلبی باشه، نه ظاهری .

خب خدا را شکررررررر که یک نفر از جامعه نسوان و محترمه پیدا شد که اعتراض نکرد به اون کلمه ای که من تو عنفوان جوانی از دهنم در رفت و گفتم بفرما خانوم معلمممم..حالا بیا جواب بده
اما همشهری عزیز.ازاینجا خانواده که رد میشه هیچی..اونطرف خیابون هم یک ون سفید رنگ پارک شده هااااامواظبش باشید

پرستو سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:38 ق.ظ

بذارین یه خاطره هم براتون بگم :
دو روز قبل رفته بودم بیرون .
مثل همیشه با مانتو و شلوار و روسری .
من معمولاً هم کاکل بیرون نمی ندازم، چون هیچ خوشم نمیاد .
کما این که من مثلاً خیر سرم، باید الگوی دانش آموزام باشم!!!!
خب تو خیابون ممکنه منو ببینن دیگه!
اون وقت نمی گن که این خانوم معلم ما این طوره، پس ما چی ؟؟!!!
البته تو مدرسه، چون همه خانومیم، این طور نیستا !
میذارم دلشون حسابی وا شه بنده خداها!!!!

اون روز تو دستم کمی وسیله بود، گرم هم بود، منم حسابی عجله داشتم .
دور پیاده روهای میدان اصلی شهر، نرده داره، و خب طبیعیه که یه محل عبور و مرور به اون سمت خیابون داره .
خییلی هم شلوغه .
من همین طورکه داشتم می رفتم، دیدم فوج جمعیت کمی ایستاد و ترافیک کوچولویی شد!
دیدم 2 تا خانوم که چه عرض کنم! حیف صفت خانم!، واستادن و به یه دختر خانمی میگن :
" بپوشون خانم! موهاتو بپوشون! ساده هم که نیستن! رنگشونم که کردی! "
و دختره می گفت : چشم!چشم!
حاضرم قسم بخورم که تا قبل از شنیدن صدای کریه این خانم، هیچ کدوم از آقایون حواسشون به این دختر خانم که انصافاً هم مشکلی نداشت، نبود، اما با شنیدن این حرفا و داد و فریادا، همه برگشتن و این دختر خانم و موهاش رو نگاه کردن!
به نظر شما، گناهش گردن کیه ؟؟
من به فتوای خودم، میگم : 100 درصد گردن اون خانم کریه المنظر!!!!!

تو دلم برگشتم گفتم : " آخه به تو چه فضول خانوم که موهاشو رنگ کرده!!!! "

راستش رو بخواین خودم سایه مو روی زمین دیدم که کاکلم بیرونه، ولی با چنان غرور و نخوتی از کنارشون رد شدم و هیچ نگاهشونم نکردم، که جرات نکردن بهم چیزی بگن!

در ضمن! موهای منم رنگ کرده بود!!!!!

( همیشه همین کار رو جلوی حراست ورودی دانشگاه هم انجام می دم!!!! هیچ وقت با من کاری ندارن، اما بیچاره دوستام! همیشه ازشون کارت دانشجویی می خوان!!!!!! )

وقتی یه کم ر فتم اون ور تر، دیدم، به به! من کفش تابستونی پوشیدم و با اجازه تون بدون جوراب!!!!!
کاری که به ندرت انجام میدم! خوشم نمیاد از پای بی جوراب تو کفش گذاشتن! ولی از بس اون روز گرم و شرجی بود و کفش منم بسیار راحت و حسابی تابستونی، یادم رفته بود جوراب بپوشم!!!!!

خلاصه!
نزدیک بود من رو به عنوان یک معلم ضد امنیت اشتباهی، با صورت شطرنجی از رسانه ی میلی شون، نشون بدن دیگه!!!!

راستی! یه چیزی!
هیچ دقت کردین که هر چی مظلوم تر باشینف بیش تر بهتون گیر میدن! و اگر حق به جانب باشین، حالا هر طور باشین، جرات گیر دادن ندارن!!!!!!!

والله
مگه می تونن شهر ما رو کنترل کنن ؟؟؟
عمراً!
بیاین ببینین چه خبره!
خب مثلاً شهر توریستیه دیگه .

البته1
نه اینکه من اون لباسا و آرایشای اجق وجق رو قبول داشته باشما! عمراً!
دلم می خواد یه تیر کمون بردارم و تک تک این خانومایی رو که آبروی هر چی خانمه زیر سوال بردن رو از دم تیرام بگذرونونم، اما باورتون میشه که به اونا کاری ندارن ؟؟
چون اونا اون قدر حیا رو خوردن و شرم رو بالا کشیدن که ...!
لااله الا الله!
به من چه!
هر کی به دین خود!
والله
از کجا معلوم که اونا باتقوی تر از من نباشن!

افراط و تفریط
پرستو خانوم عزیز.در تکمیل حرفتون فقط میگم که وقت کردید کامنت دوست سبز را که حاوی خبری درهمین مورده و گویا دیروز درخ ولیعصر تهران رخ داده را بخونید
ارشاد و هدایت این قماش کاری کرده که افراد محجبه هم اعلام برائت میکنن از اعمال اینها.!
راستی.چندروز پیش از زبان رییس پلیس تهران واژه ای را شنیدم که متعجب شدم اینها را ازکدام فرهنگ لغتی پیدا میکنند؟؟!
کاهل الحجاب!!!.

پرستو سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:40 ق.ظ

واااااااااای
چه قدر حرف زدم ببم جان

منم این اعیاد رو خدمتتون تبریک میگم .
خصوصاً روز جانباز رو .

امیدوارم که همیشه سلامت و شاد و پرانرزی باشید و برقرار .
بدونین که برای ما خییییییلی عزیز هستید قاصدک عزیز .
خییییلی زیاد .

اختیار دارین.فیض بردیم خانوم معلم عزیز
کاش شما اون سال بودید تا خواهرای بسیجی را به فیض میرسوندیدمنم مجبورنمیشدم دل بندگان خدا را بشکونم و با خودخواهی تمام برم زیر ملافه و خودمو بزنم به بیحالی

پرستو سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:48 ق.ظ

برای ماه رمضون هم، فکر کنم باز هم طرح آپ هر شبه باشهف خیلیخوبه، ولی اون طوری شما هم خیلیاذیت میشید و یه مسئولیت بزرگ میافته گردنتون .
می تونیم امسال، اگه موافق باشین، هر شب، یکی از دوستان آپ شبانه رو تقبل کنه .
اون وقت هم بار مسئولیت شما کمتر میشه و هم استرستون.
هم اینکه همه ی دوستان هم شریک میشن در این کار .

می دونین
اینآپ های هر شبه، و تا سحر بیدار موندن پارسال، حرفای شما روخوندن، کلی درمن تغییرات ایجاد کرد .
هنز که هنوزه مراقب خیلیاز رفتارام هستم .
حس خیلی خوبی بود .

امیدوارم که امسال هم ادامه پیدا کنه . چون برا من که خییییییییلی مفید بوده و همیشه به جون همه تون دعا می کنم .
جداً پارسال، حس و حال ماه رمضونای قدیم رو داشتم.
اون وقتایی که بچه بودم و با مامانم و خانوم همسایه و خواهرام و دختراش می رفتیم مسجد .
واااااااااااااای
نمی دونین که چه قدر خوش می گذشت .
خدا خانم همسایه مون رو رحمت کنه . زن خیلی خوبی بود .
روحش شاد .


جداً حس خوبی بود . از ما دریغش نکنین .

میتونیم تقسیم بندی آپ هر شب رو هم در دالان انجام بدیم .
تا اون موقع باران عزیز هم که جاش واقعاً خالیه، به امید خدا میاد، کلیددار دالان هم که هست .
حتی اگه من به امید خدا، اسباب کشی هم داشته باشم، کارا نمی مونه .

چطوره ؟

پرستو خانوم.برا من فرقی نداره که وبلاگ کی باشه . نمیگم وب من باشه اما خب تجربه بهم نشون داده که حول یک محور هرشب یک وب چیز خوبی از آب درنمیاد.
نظر من اینه که مثلا هرشب یکی بحثی یا حرف و حدیثی را بنویسه بفرسته.دوست داشتید اینجا یا هرجای دیگه.اما یک نفرخاص مدیریت کنه.
اصلا هم استرسی نیست.چون چه آپ باشه چه نباشه ماه رمضانها من تاسحر بیدارم.باقی با شما که چی صلاح بدونید.
درآینده بیشتر دراین مورد حرف میزنیم.ممنون از وقع نهادنتون

پرستو سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:50 ق.ظ

جداً خیلی وقع نهادم ها!!!!

خودم مودبانه پا شم برم، تا بیرونم نکردن!

والله!

فقط یه چیزی :
خیییییییییییییلی کار خوبی کردین که خاطره نوشتین .
خیییییلی هم خوب نوشتین .

احسنت بر قاصدک عزیز :
جناب ماه محشر
همشهرررررررررررری خوش اخلاق خودم .

پرستو خانوم.همشهری عزیز و مهربان.اول اینوبگم برا بقیه دوستانی که الان خوابند و فقط جیرجیرکها و سوسکها و من و شما بیداریم! و خبرندارن فردا نگن چرا اینطوری جواب میدم؟!!.خب کامنتهای شما را از آخر به اول خوندم و جواب دادم دیگه
یک دنیا ممنون از لطفی که نثارم کردید و علیرغم خستگی و کار و و و تشریف اوردید و شرمنده نمودید
اما خب دیگه کم بگید محشر و ماهخب چه حالی بهتون دست میده منو خجالت زده کنید؟؟خیس شدم دیگه..میشه لطفا بسه؟!(اینا تعارف بودهااا.شما ادامه بدید من برا خالی نبودن عریضه گفتم)
زنده و. سلامت و برقرار باشی.تابعدیاعلی مدد

پرستو سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:56 ق.ظ

راستی تا یادم نرفته :
فاطمه جونم
منو نیگا

منم می دونم این عکس از کجا اومده!

همشهری
میشه لطفاً خصوصی بهم بگین؟؟؟

مردم از کنجکاوی !!!!

دههههههههه
آخریش بود
رفتم دیگه

دیگه الان خواجه حافظ شیرازی هم میدونه جریان این عکس را.
آخه تو دیارقاصدک بازدیدهام محدوده و اکثرا ماهیت حقیقی مو میشناسند برا همین دیگه نمیشه مخفی بشم!آخریش هم فاطمه خانوم بودکه راست راست توچشم همه نگاه کرد و نوشت:بابا محمد!!خب دیگه مگه چیزی برا پنهان سازی مونده؟؟ شماره کفشمم که خانوم معلم میدونه چنده

پرستو سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:00 ق.ظ

من تو غزل قاصدک باهاتون آشنا شدم!
یادتون رفته ؟؟؟؟

شما ماه رمضون سال گذشته تشریف اوردین خونه ی جدیدف یعنیمرداد1 درسته ؟؟؟؟
ولی من از اسفند باهاتون آشنا شدم!!!
سند هم دارم!
بگم ؟
بگم ؟

خب چیه دوستان!
نیگا داره ؟؟؟؟

خب اون یکی مونده به اخریش بود، اینم دیگه اخریشه دیگه!!!!

از اخر جواب بدم کامنتهاتون را
خب یادمه از غزل قاصدک بوده.خواستم بگم که خب اونجا قرار داشتیم کسی ازم تعریف نکنه اونم این هواااااااااااااااااا
راستی یک سوال .هم ازشما و هم از تمامی دوستان
الان وب من اومدید موس تون فشفشه ای شده؟؟!!!!
خب دیدم دوز فشفشه آپم اومده پایین ! موس را فشفشه ای کردم پس اگر شما نمیتونید ببینید اطلاع بدید تا درستش کنم

پرستو سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:17 ق.ظ

بعله
موس فشفشه ایه

ای جانمممممممممممممممممممممممممممممممممم
همش برا این آپ ناراحت بودم که فشفشه ش کمه
ممنون که زود جواب دادید و خانواده ای را ازنگرانی در اوردید

پرستو سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:25 ق.ظ

مطمئن باشین اگه موقعیت دیگه بود و عیدتون نبود، حسابی دعوامون می شد سر سیگارکشیدن!

الان کامنتا روکه می خونم، می بینم در حالی که خییلی مثلاًحواسم رو جمع کردم، بازم این کی بورد لعنتی من، فاصله نمی ندازه!
ببینین کی پرتش میکنم تو کوچه!

خب منم خواستم همش بگم که امشب چرا همشهری ما زبونش روسی شده و آخر کلماتش میگه :اوف خیلی حرف اف توش بود آخهگفتم شاید مهمون اونور آبی داشتید و زیاد شب نشینی کردید تاثیر گذاشته رو حرف زدنتون
قرص اعصابتون را انگار یا نخوردید یا پشت و رو خوردیدهاااا چه گیری دادید به سیگار؟؟.خب منکه گفتم امشب آیینه عبرت شدم دیگه..اصلا خوب شد..دیگه لااقل محشر نیستم!.چون ماه و محشره سیگاری هم مگه میشه؟!

پرستو سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:37 ق.ظ












دقت کردین!
اصلاً نمیشه کامنت بذاریم برا هم و دعوامون نشه!!!!!

به خاطر سلامتی تون میگم .
خاطراتم و ...
وگرنه ایینه ی عبرت چیه همشهرررررررری محشر عزیز

بگذریم
شما همیشه محشر هستید .

امیدوارم که همیشه، ساد، سلامت، پرانرژی و برقرار باشید .

اره خب.تموم لطفش به همین قهرکردنهای شماست! وگرنه منکه دعوا ندارم باکسیبقول عربهای فارس نشین!:خودشو بامن چکارداری؟!پرستوخانوم.اون خاطره سیگار را الان بگم و برم بخوابم.شایدشما فردا بخونید چون نمیدونم رفتید یاهستید؟!

..توجه..توجه..خوندن این بخش ازکامنت به افراد غیرسیگاری توصیه نمیگردد!!.
بقول شرکت دخانیات:مصرف سیگار برای سلامتی زیان باراست!!.
+عکس یک شُش سالم در کناریک شُش سیگاری....
تواستخربادوستان بودیم که یکی اومد سمتم و گفت فلانی خیلی ادعاش میشه توشناکردن و میگه سه سوته خوراکی!!!نمیدونم.شایدم مثل بعضیا! میخواست منوشیرکنه بندازه وسط
گفتم صداش کن بیاد.طرف که جانبازی بود درست مثل خودم(ازلحاظ سطح مجروحیت=قطع دوپا زیر زانو) اومد و نگاه ارباب رعیتی! ازبالا به پایینی کرد به منو گفت:ههههه.اینکه سیگارم میکشه.سه سوته کارش تمومهگفتم:طول استخر.رفت و برگشت..قبوله؟؟؟
گفت:نه.عرض استخر!!.گفتم:ممنون که هوامنو داریبریم؟؟.گفت باشه.همون دوست مشترک هم داور شد.
داشته باشید که تو ۱۰ متر اولی برگشتم دیدم طرف داره توآب شلپ و شِلِپ کنان میادرفتم و برگشتم بعدش بالاخره رسید آخر خطگفتم:خب بااجازتون من برم..امری نداری دیگه؟؟!!.گفت کجا؟؟گفتم نمیدونی الان سیگار چه حالی میدهگفت تو اصلا با چیزی به عنوان کم اوردن نفس آشنا هستی؟؟!!
گفتم:جابرخلف زاده(مربی تیم ملی)چندسال زیردستش بودم کلی متعجب بودکه مگه میشه ورزشکارباشی و سیگارم بکشی؟!!
شطرنجیم کنید لطفااینم از آخرین قسمت از سریال آیینه عبرت

دوست تنهایی ها سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:08 ق.ظ

نازم به شهر یثرب و اب و هوایش
به به به خاک مشک بیز و جانفزایش
شهرى که نامش شهره افاق گشته
خاکى که دلها مى زند پر در هوایش
شهرى که با آغوش باز و سرفرازى
شد بوسه گاه پاى ختم الانبیایش
در اینچنین شهرى که خاک پاک انرا
روح الامین بر دیده کرده تو تیایش
آمد بدنیا آنکه تا روز قیامت
قد قامت ما هست باقى از بقایش
آمد بدنیا آنکه حق در عالم زر
خشنود شد از گفتن قالوا بلایش
آمد بدنیا آنکه با مادر سخن گفت
قبل از ولادت از قیام کربلایش
آمد بدنیا آنکه ختم الانبیا گفت
او از من است و من از او جانم فدایش

مریم سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:30 ق.ظ

سلام
میلاد امام حسین علیه السلام رو تبریک می گم . روز خوبی داشته باشید

کوثر سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:29 ق.ظ

سلام عمووووووووووووووووووووووجان
خوبین؟؟؟
عیدتون مبارک
امیدوارم خدا همیشه بهتون سلامتی عنایت کنه وهیچچچچچچ وقت نفس کم نیارین
عمو سیگار نکشیییییییییییییین
خب تکراری نمی نویسم چون خداراشکر پرستو جون حسابی دعواتون کردم. من چیزی نمیگم یه وقتی اشکتون در میاد!


پس صدای خودتون بود!
من نفر اول بودم فهمیدماااااااااااااااااا

موس تون هم خوشگل شده!

عمو یکم به خودتون برسین
آخه یه عمو که بیشتر نداریم اونم با چشمهای ضعیف وگوشهای سنگین وقرص قلب وموهای سفیدو.....
بازم بگم؟؟؟؟؟

مواظب خودتون باشین که دل آور نشین خب؟؟؟؟

آخیشششششششششش
(اینا در جواب اون خط خطیاااااااااا)

امروز و فردا خیلی کاررررررر دارم وگرنه جوابتون را لااقل مینوشتم
فقط شما محض رضای خدا در حفظ محیط زیست با شهرداری اصفهان همکاری نمیکنید لااقل دیوارها را خط خطی نکنیدْ
ارائه بلیط هم نشانگر شخصیت شماست
اما خودم ازبعدازانتخابات اگر بشه بلیط نمیدم و بی شخصیتی را دوست دارم

مریم سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:20 ب.ظ

سلام
قاصدک ، من شماره کفش شما رو می دونم چنده ؟!!!!!!!!!!!!
دروغ که حلق حناق نیست !
خدا کنه واسه روز جانباز ، شونصد نفر آوار بشن رو سرتونو هیششششش کدومشونم براتون کادو نیارن
پرستو جان ! واسه این دو سه شبی که قاصدک میامد تو وب من میگی قاصدک محشره ؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ببم جان لطف قاصدک همیشه شامل حال من بوده قدیما خیییییییییییییلی خیییییییییییییلی بیشتر تر !
مگه نه قاصدک ؟! خودتون بگید قدیما چقدر برای من خصوصی می نوشتید ؟ ...چقدر برام کامنت فینگلیش می نوشتید ؟
تازه پرستو جان خبر نداری که من آمدم کلی با قاصدک دعوا کردم که چرا این دو سه شب ، با وجود درد سینوزیت میای برام کامنت می ذاری ؟
یک چیزی دیگه رو هم نمی دونی ! اسم قاصدک رو گذاشتم روحیه و رفاه !!!
...خیلی خصوصی لو دادم بسه دیگه ! می ترسم قاصدک بیاد تلافی کنه !

محمد مهدی سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 06:11 ب.ظ http://1sobhe14.persianblog.ir /

سلام
ایام شعبانیه و روز جانباز بر شما مبارک باشه
خوش باشید و همیشه خاطره بگین و مدال ورزشی بگیرید. خداییش همه از این نوع ملاقاتی و خاطره گفتن اینا بیزار و فراری بودند.

دوست سبز سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 06:50 ب.ظ

جلوگیری از ملاقات حضوری نسرین ستوده با فرزندانش

به دست انقلاب سبز‏ در در تاریخ سه‌شنبه, ژوئیه 05, 2011‏ و ساعت 06:39 بعد از ظهر‏‏


رضا خندان، همسر نسرین ستوده ضمن اعلام این خبر گفت که از آخرین ملاقات حضوری نسرین با بچه ها ۱۱ روز می گذرد. او همچنین گفت که نسرین ستوده اعلام کرده که اگر امکان ملاقات حضوری با فرزندانش بطور منظم ممکن نباشد، به نشانه اعتراض به ملاقات کابینی هم نخواهد رفت.



به گزارش تارنمای «تغییر برای برابری» آقای خندان گفت که از یکی از مسئولان سوال کرده است که آیا آن‌ها کودک ۳ ساله ای را اینطور شکنجه می دهند تا مادرش به کار نکرده اعتراف کند؟



نسرین ستوده وکیل دادگستری است که از شهرویور ماه سال گذشته بازداشت به ۱۱ سال زندان محکوم شده است. وی دوران محکومیت خود را در زندان اوین می‌گذارند.

دوست سبز سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 06:53 ب.ظ

حمله کیهان به باران کوثری: چرا همچنان لباس سبز می پوشد؟

کیهان در مطلبی که به باران کوثری اشاره می کند، نوشت: بازیگری که چندی است به دلیل فعالیت ضدانقلابی، حضورش در سیما منع شده است، توسط بخش هایی از سیما تبلیغ می شود.

«ب.ک» که به همراه مادرش، در برخی مراسم، با لباس های سراسر سبز ظاهر می شد، به دلیل فعالیت ضدانقلابی، اجازه حضور در برنامه های سیما را ندارد. با این حال، آنونس فیلم های وی از شبکه های مختلف سیما پخش می شود.

از سوی دیگر، در برنامه جمعه شب «هفت» نیز، به بهانه اکران فیلم مسئله دار «قصه پریا»، تصاویر بازیگر یاد شده پخش گردید.

دوست سبز سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 06:58 ب.ظ

این زن نزدیک به مشایی بازداشت شد

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : به گزارش انتخاب؛ جهان نوشت: آزاده اردکانی رئیس موزه ملی ایران بازداشت شد.

اردکانی از افراد نزدیک به جریان انحرافی است که به واسطه ارتباطش با حمید بقایی تا مرز ریاست بر سازمان ملی جوانان پیش رفت اما به دلیل ادغام‌ها چنین اتفاقی نیفتاد.

از اردکانی به عنوان دبیر زبان انگلیسی رحیم مشایی و حمید بقایی شناخته می‌شود.

به گزارش انتخاب؛ او فارغ التصیل رشته میکروب‌شناسی از دانشگاه آزاد اسلامی است.

او پیشتر سردبیر سایت اطلاع‌رسانی اجتماعی و فرهنگی میراث آریا و سایت خبرگزاری مناطق آزاد بنا بوده‌است و همچنین سردبیر نشریه پارسه بوده است.



این در حالی است که دو ماه پیش برخی سایت ها از دستگیری او خبر دادند که با واکنش شدید سایت "سازمان میراث فرهنگی و گردشگری" مواجه شدند و خبر مذکور را تکذیب کردند.

دوست سبز سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:02 ب.ظ

هادی خامنه ای: مکروعوام فریبی موج می زند

جــرس: عصر دوشنبه سیزدهم تیرماه، سید هادی خامنه ای به همراه جمعی از اعضای سازمان جوانان مجمع نیروهای خط امام، با حضور در منزل مرحوم هاله سحابی، یاد و خاطره خاندان محترم سحابی را گرامی داشتند.


گزارش رسیده به جرس حاکی از آن است که در این دیدار، هادی خامنه ای با ذکر یاد و خاطره مرحومان دکتر یدالله سحابی و مهندس عزت الله سحابی، "دین داری"، "روشنگری"، "تعهد" و "صداقت در خدمت به جامعه" را، از ویژگی های برجسته این بزرگواران بر شمرده و هاله سحابی را تربیت یافته این خاندان دانست و از منش اخلاقی و صبورانه این خاندان تقدیر کرد .

وی افزود "در این روزگار و زمانه که هجوم مکرها و عوام فریبی ها موج می زند شناخت راه و تکلیف دینی و اجتماعی بسیار خطیر و مهم است و بر همه دلسوزان دین و انقلاب و علمای اعلام است که به این وظیفه راستین خود بهتر عمل نمایند."

در این دیدار دکتر شامخی، همسر مرحوم هاله، به شرح برخی از مسائل بوجود آمده برای تشییع پیکر مرحوم هاله سحابی پرداخت و گفت: سیرحوادث به گونه رقم خورد که همه را یاد مظلومیت حضرت فاطمه انداخت و باعث شد کمی آرام تر شویم، هرچند که تحمل این مصیبت بسیار سخت است.

ستاره سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:41 ب.ظ

سلام قاصدک عزیز

ممنون که به همسایه ات در آسمان سر زدی

یار دلنواز هم منتظر حضور سبزتان است

سرافراز و سبز باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد