دیار ِقاصدک
دیار ِقاصدک

دیار ِقاصدک

دختر ِلَنگوشتابان میرود

  

سلام بر همگی 

راستش حسابی شرمنده تمامی دوستان شدم این مدت که نتونستم خدمت برسم 

علل مختلفی هم داشت این دوران غیبتم! از نت زدگی بگیررررررر تا مسابقات ورزشی که دورسومش هم بزودی برگزارخواهدشدو شایدبازم غیبم زد!و دلایلی دیگر..(تو غزل قاصدک همواره سعی داشتم اشاره ای به مقوله جانبازی خودم نکنم و منتی هم سرکسی چون نداشتم و ندارم راضی نبودم کسی زیاد بدونه یا خودم بگم! گه گاه هم که بنابه خواست دوستان وادار به خاطره نویسی از آن دوران میشدم سعی ام بر این بود از زبان سوم شخص مفرد! بگم!! ولی خب..تو این دیار چون حلقه دوستان تنگتر! شده و عموماً از حال و روز هم خبر داریم دیگه نمیشه چیزی را پنهان کرد و الان دیگه حتی خواجه حافظ شیرازی هم بخاطر همجواری شون! با سمانه خانوم عزیز حتما میدونن که حقیر جانباز قطع دو پاهستم)الغرض! اینکه بعداز مدتها مجبورشدم! برم پروتزهامو تعویض کنم چون دیگه واقعاً تحمل شون برام سخت بود!.این شدکه چندروزی هم به این خاطر غیبت داشتم.و دلیل آخرم نیز زیر سر عشق بابا بود

 

بی وجدان زد هرچی سیم دور و بر کامپیوترم بود از دم جوید و تیکه تیکه کرد! حالا حسابشو بکنید رفتم دو تا شارژر موبایل گرفتم و سیم اینترنت و قس علیهذا! بعد بیام ببینم چون سیستم روشن بوده همزمان با گند زدن نامبرده که عکسشو بالا ملاحظه میفرمایید!(همچنان هم طلبکارانه داره نگام میکنه الان تو خونه)مادِربُرد هم آسیب دید و بالاخره اینکه حسابی اذیت شدم این مدتتا امروز که تاحدودی سیستمم روبراه شد گرچه صدا نداره و گرافیکشم داغون شده!.اما گفتم بیام و عرض ادبی خدمت عزیزان بکنم

   

خداراشاهدمیگیرم که کم بوده روزگاری که شکایت از اوضاع جاری ام بکنم و بشینم ننه من غریبم بازی دربیارم!.اما در اوج درد بودم  تو مرکز اروتز و پروتز(دست و پاسازی!) که روی دیوار شعری بیادگار از ارباب رجوعی دیدم که باخوندنش امیدواری و نگاه به افق های پیش رو بازم به سمتم اومد!.البته ازحق نگذریم که مسیج های گاه و بیگاه دوستی بزرگوار هم کم، کمکم نکرد!  

 

*عکس جنبه تزیینی داره و بنابه درخواست دوستی گذاشتمش! 

.ترس هم برتون نداره!.گریم کاریه!!!مال پشت صحنه فیلم اخراجیهاست!!

خلاصه.!. رفتم جلوی گیشه خانم منشی و گفتم اون شعر رو دیوار مال کیه؟!.آخه چندسال پیش ازاین تو یک مرکز خصوصی قطعه شعری از رهی معیری را دیده بودم که جهت تشکر از سازنده سمعکش! هدیه کرده بود! یا قطعه ای ادبی از احمدشاملو که اواخرعمر بخاطر بیماری دیابت یک پاش را ازدست داده بود و به هنگام درمان در اون مرکز ایشون هم شعرگونه ای بیادگار هدیه به پرسنل آن مرکز کرده بودند.!.خلاصه.فکر میکردم این شعر هم باید از شخصی معروف باشه اما خانوم منشی گفت:اثر یک دخترشهید هست که خودش هم کمی ناراحتی درقسمت پاها داره و روزی که اومد و کارش اینجا راه افتاد این شعر را داد  و ما هم تابلو کردیم به دیوار.!.عنوان شعرش:دختر لنگو هست و احتمال میدم ایشون هم اهل شیراز باشند و همشهری دخترووو! و در آخر شعر هم اینو نوشتند که: 

تقدیم به همه دریادلانی که طبیب نیستند اما حبیب دلهای خسته اند وبا قلب 

مهربان و دستان پرمهرشان روح زندگی را به جسم های خسته می دمند. 

از این شعر خیلی روحیه گرفتم(گرچه قبلا هم دیده بودمش همونجا اما اونروز بخصوص خیلی بهم امید داد.برای همین بد ندیدم موضوع آپ باشه و باخوندنش شما هم توکل به خدا و امید به آینده را بیش ازپیش سرلوحه امورخود سازید..شرمنده که یه خرده منبری شد و نصیحتیفقط تقاضادارم شعر زیر را با تامل و تحمل بخونید!خودمم نمیدونم چرا اینقدر تعریف میکنم و تاکید بر خوندنش؟!!

 

دختر ِ لنگو 

درکویری ملتهب از غصه های نابِ ناب 

در شرار شعله های التهاب درمیان آتش و خون و سراب 

دختر ِ لنگو شتابان می رود 

می رود با اضطراب می رود تا نشنود راز حیات 

می رود تا حک شودازخاطرات می رود تا گم شود در کائنات 

جسمش اما...تاب همراهی نداشت پای لنگش باسفر کاری نداشت 

چشم هایش شوق بیداری نداشت چاره ای از لنگـِش و زاری نداشت 

زیر لب با ناله نجوا میکند

ای سراسر عشق و زیبایی ، بگو من کیستم 

اشرف ِ خلقت اگر من نیستم پس چیستم؟! 

سیب ِ دندان خوردهء حوّا که کار من نبود 

این همه حسرت از اوّل قسمت یک زن نبود 

زندگی با پای لنگو طاقت این تن نبود 

دختر از هستی ِ خود دلگیر شد ناله هایش با خدا شب گیر شد 

شرح دردش شعر عالمگیر شد 

آه ِ لنگو در خدا تاثیر کرد این اثر تغییر ِ آن تقدیر کرد 

ایزد از دختر ، دگر تصویر کرد پای لنگـَش این چنین تغییر کرد 

دختر ِ لنگو ، شتابان می رود 

نه دگر لنگو، نه، او می دوَد می دوَد با چشم گریان می دوَد 

می دوَد با روی خندان می دوَد می دوَد گریان و شادان می دوَد 

در دلش،آهسته میگوید : خدایا این منم؟!! 

بارالها ، نازنینا ، این منم 

آن من ِ دلخسته و بشکسته دیگر نیستم 

آن ز پا افتاده ، پر بسته دیگر نیستم 

آن اسیر ِ جسم و جان ِ خسته دیگر نیستم 

عاشقم ، دیوانه ام ، شیدایی ام من همینم، کولی ام ، لیلایی ام 

نه دگر مرداب ، نه ، دریایی ام 

سمیه شیخ اسدی  

پ.ن:واقعا نمیدونم باچه زبونی تشکر کنم از دوستانی که کامنت دونی را ترکوندند از بس کامنت دادند؟!(یادش بخیر زمانی که دو روزه 100تا کامنت داشتم!.)انشاالله تو شادی هاتون تلافی کنم 

چه با ما و چه بی ما!!: زنده باشید و همواره سلامت. 

تا بعد یا علی مدد