دیار ِقاصدک
دیار ِقاصدک

دیار ِقاصدک

قاصدک مخصوص

 بازهم هوا پُر از شعر و غزل و قاصدک است..تـرا میخوانم...دوست من " سلام  

مطلع کلام تقدیم به تو:  

گر چه در دورترین شهر جهان محبوسم  از همین دور ولی روی تو را می بوسم 

گر چه در سبزترین باغ ولی خاموشم  گر چه در بازترین دشت ولی محبوسم 

خلوت ساکت یک جوی حقیرم بی تو  با تو گسترده گی پهنه اقیانوسم 

ای به راهت لب هر پنجره یک جفت نگاه  من چرا این قدر از آمدنت مایوسم؟ 

این غزل حامل پیغام خصوصی من است  مهربان باشی با قاصدک مخصوصم  

گر چه تکرار نباید بکنم قافیه را  به خصوص آن غلط فاحش نامحسوسم 

بار دیگر می گویم تا یادت نرود  مهربان باشی با قاصدک مخصوصم 

بهروز یاسمی

معمولا بعدازمدتی غیبت ! وقتی برمیگردم راستش نمیدونم چه جوری شروع کنم و چی بنویسم؟! 

بقول خانوم معلم عزیز" دوگوله تعطیل و کرکره هاش هم پایینه! 

حالاحسابشوبکنید دارم میام آپ کنم که یهو! ناغافل جناب عزراییل"مستقیم و دربست سوارمیشه و میاد در خونه مون 

خب حق ندارم الان بگم: چه جور شروع کنم و چی بنویسم؟! 

به هرررررر حال.!. 

ازهمینجا از تمام دوستان عزیز و بزرگوارم که به انحای مختلف باحقیرهمدردی کرده 

 و  پیام تسلیت دادند"چه اینجا و چه دروبلاگهای وزین و پربارشان"  

بی نهایت سپاسگزار بوده و بصورت تمام قد! ازهمگی ممنونم 

امابعد: 

راستش خب من وبلاگ درست کردم که راحت باشماون کودک درونم اینجا آزاد ویله ست بعدش این درسته که ته تغاری درجوابم که گفتم این هفته میام یه پست شاد میذارم!.بیاد بهم بگه:یه مدت سروسنگین باشید؟؟!!! 

منم گفتم خب من نمیتونم مثل آقاها بشینم و همه بیان سرسلامتی بهم بدن 

پس از اونجاکه زندگی ادامه داره!!و از اونجاکه بنا به سخنی زیبا: 

بزرگترین نعمتی که خدا به آدمی داده فراموشی ست که اگر نبود فراموشی انسان در غم فقدان اول عزیزش خرد و داغون میشد! فلذا!! من اومدم..خوش اومدم.سالم هم اومدم ..ازجاسم هم خبری ندارم 

فقط اگر احیاناًیه مدت کمرنگ بودم ازبخت خوش تون خدارا شکرکنید و ببینید زندگی بی هذیونهای قاصدک چه زیباست 

اما دلیل کم رنگ بودنم: 

بچه ها همش عجله دارن هرچه زودتر بزرگ بشن! فرقی هم نداره دختر یاپسر! 

دخترآ پاتوکفش مادراشون میکنند و پسرها باذغال یا هرچی! روبروی آیینه برا خودشون سیبیل میذارنازشون بپرسی چندسالته؟ گاهاً پیش میاد که یکی دوسال بزرگتر هم نشون میدن خودشون را!! اما وقتی بزرگ شدند!!!!!!!!!!... 

الغرض اینکه:وقتی برادر بزرگتر به رحمت خدارفته باشه! و پدر هم به سرای باقی! لاجرم این روزها مسئولیتی ناگفته و نانوشته بردوشم سنگینی میکنه و تادیروقت بیشتراز ایام گذشته درحال تردد به خونه مادری هستم. 

آی دنیاااااااااااااااا. من نمیخوام بزرگ باشم. کیو باید ببینم؟! 

 دوست خوب من
وقتی مادری بمیرد قسمتی از فرزندانش را با خود زیر گل خواهد برد
ما باید مادرانمان را دوست بداریم
وقتی اخم می کنند و بی دلیل وسایل خانه را به هم می ریزند
ما باید بدویم دستشان را بگیریم
تا مبادا که خدای نکرده تب کرده باشند
ماباید پدرانمان را دوست بداریم
برایشان دمپایی مرغوب بخریم
و وقتی دیدیم به نقطه ای خیره مانده اند برایشان یک استکان چای بریزیم
پدران ‚ پدران ‚ پدرانمان را
ما باید دوست بداریم  

اولین فرصت خدمت تمامی دوستان جهت تشکراز الطاف بی مانندشان خواهم رسید

آخرنوشت: 

این پست بصورت فی البداهه و بی ویرایش تقدیم میگردد 

کم و کاست را به بزرگی خود ببخشید!.ارادتمند:قاصدک

زنده باشید و همواره سلامت..تابعد یاعلی مدد