دیار ِقاصدک
دیار ِقاصدک

دیار ِقاصدک

روزنوشتهای روزه داری۱۲

  السّلام ای روزه داران السّلامعاشقان مخلص ماه صیام

 الهی 

مـِهــر دل من مُدام تـقدیم توباد

عمری که شود به کام تقدیم توباد
پیدانشدآن هدیه که درشأن تو بود

یک بـاغ گـُل ِسلام تـقدیم توباد

ما آدمها تو زندگی همیشه دوقدم جلوتر را بیشتر نمیتونیم ببینیم و اصلاْ هم متوجّه حکمت خداوندی نیستیم و تا کمی اوضاع بروفق مرادمون نباشه شروع میکنیم به غر زدن و خدای ناکرده کفر گفتن که:چرا چنین کردی و چنان نه.!.من کم عبادتت را کردم؟؟ گویی که عباداتمون را ذخیره میکنیم برای داد و ستد با ربّ جلیل...چرا گفتم ربّ و نگفتم خدا؟!.خب تو آیات قرآن هم تدبّر کنیم میبینیم که خدا  زیادی جاها که داره با بنده ش حرف میزنه گویی (معاذالله و بلا تشبیه)تنزّل مقام داده ومیاد ازجایگاهی نزدیکتر باهامون حرف میزنه. 

مثل باغبونی که با گلهای تربیت کرده ش حرف میزنه!

قُل اَعوذُبِرَبِّ الفَلَق.رَبِّ الناس.رَبِّ المَشرِقَین وَالمَغربین.رَبُّ السَمواتِ وَالارض..ربّ=پرورش دهنده.

پس دیگه منّت ِعبادات گذاشتن خیلی بی معرفتیه.!چون همون عبادات را هم خودش یادمون داده ازخودمون چی داشتیم ونثارش کردیم و حالا توقّع حسنات داریم؟!.فقط خلاصه اینکه: خدایا.. شکر به داده و نداده اتقلب

لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی  

گنجشک با خدا قهر بود.روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد..و سرانجام گنجشک روی شاخه ای ازدرخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.گنجشک گفت:لانۀکوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقـّرم کجای دنیا را گرفته بود؟ و سنگینی بغضی راه کلامش بست. 

سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند. 

خداگفت:ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. 

آن گاه تو از کمین مار پر گشودی.گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.
خدا گفت:چه بسیار بلاها که به واسطه محبّتم از تو دور کردم وتوندانسته به دشمنی ام برخاستی! اشک دردیدگان گنجشک نشسته بود.
ناگاه چیزی درونش فرو ریخت و های های ِگریه هایش ملکوت خدا را پـُرکرد.باتشکر ازپرستوی گرامی

 شبی بیا و تا سحر به هرستاره سر بزن  

ازاین قفس به آسمان،چومرغ خسته پربزن  

 

 به باب رحمت خدا به دست بسته در بزن  

در ِ بهشت مغفرت گشوده بر شما خدا  

 اِرحَم اِلهی ای خدا،مرا مکن ز خود جدا 

التماس دعا تابعد یاعلی مدد