روزنوشتهای روزه داری۱۴

  السّلام ای روزه داران السّلامعاشقان مخلص ماه صیام

عشق آمد و کوفت بر در خانۀ ما
عطر رمضان ریخت به کاشانۀ ما
هر روز به افطار ِعطش خوانـَدِمان
بر سفره مهر خویش،جانانۀ ما

 

نامۀ وارده:قاصدک چقدرخسیسیتعجبچرا اجازه نمیدی دیگران ازعکسها و نوشته هات کپی بگیرند؟مگه چی می شه ؟قاصدک،توعکسهای قشنگ رو زندانی می کنی که چی بشه؟فرض کن 100 نفر تو وبلاگت اونو می بینند حالا چی می شه تا 100 نفر دیگه هم از دیدن یک عکس قشنگت در وبلاگی دیگه حظ ببرند؟ قاصدک"عجیبه که اینقدر تنگ نظرانه برخورد می کنی.!.اصلاً ازاین کارِت خوشم نمیاد.ایشششعصبانی

پاسخ خودممغرور: دوست عزیز،خب بی محابا تاختی بهم.!.قبول..اما دلیلش را کاش میپرسیدی.آخه درموردعکسها کمتر؛ ولی برا نوشته هام زحمت میکشم بعد میبینم بدون نام منبع دارن پـُزش را میدن.خب با رأی مون پـُز دادند گفتید(همگی)صبوری کن صبوریشیطانبا نوشته هامم پـُز بدن؟؟؟خندهاما چشممم.چون حرف حق زدید،ازامشب تموم کدها ودزدگیرها خاموش شد.!.حالشو ببرید 

شاید این کمترین درس ِرمضان برا من بوده.گذشتن ازخویشمغرورممنونقلب 

 قبل از کلام:اینطور قبول نیست هاااااا.خب من بطور مثال درمورد آسانسورلب به اعتراف بازمیکنم اونوقت بعضیها یا میگن منم خاطره دارم اما نمیگم.!.ویا اینکه خصوصی میفرستندخوبه حالا منم خباثت نشون بدم و خصوصی عیان سازم؟!.شیطانحیف که کار ِناشایستیه کامنت ِخصوصی کسی را برملا کردن!مغرورشیطانچشمک

امشب تا دیروقت هیئتم.برا همین روزآ خواستم که دوستانم سهیم باشند در روزنوشتها:

 

کلاغ لکـّه ای بود بر دامن آسمان و وصله ای ناجور بر لباس هستی.  

صدای ناهموار و ناموزونش،خراشی بود بر صورت احساس. 

با صدایش نه گـُلی می شکفت و نه لبخندی بر لبی می نشست. 

صدایش اعتراضی بود که در گوش زمین می پیچید. 

کلاغ خودش را دوست نداشت،بودنش را هم. کلاغ از کائنات گِله داشت.
کلاغ فکر می کرد در دایره قسمت،نازیبایی تنها سهم اوست. 

کلاغ غمگین بود و با خودش گفت: 

«کاش خداوند این لکـّـۀ زشت را از هستی می زدود.» 

پس بال هایش را بست و دیگر آواز نخواند.
خدا گفت:«عزیزمن! صدایت تَرَنـُّمی است که هرگوشی شنوای آن نیست.اما فرشته ها باصدای تو به وجد می آیند.سیاه کوچکم! بخوان فرشته ها منتظرند» 

ولی کلاغ هیچ نگفت.!.خدا گفت: 

«تو سیاهی.سیاه چونان مُـرَکـّب که زیبایی را از آن می نویسند.زیبایی ات را بنویس.اگرتونباشی آبی ِمن چیزی کم خواهد داشت.خودت را از آسمانم دریغ نکن»
و کلاغ باز خاموش بود.!.خدا گفت: 

«بخوان،برای من بخوان،این منم که دوستت دارم.سیاهی ات را و خواندنت را»

و کلاغ خواند. این بار عاشقانه ترین آوازش را. 

خدا گوش داد و لذّت بـُرد و جهان زیبا شد. 

اثرعرفان نظر آهاری و ارسالی از سمانه خانوم ازوبلاگ:واین منمممنون.قلب

  

پ.ن:همینطور یه دفعه دلم هوای حرم امام رضا(ع) را کردقابل توجه مجاورین:  

التماس دعا..تا بعد..یاعلی مدد

روزنوشتهای روزه داری13

السّلام ای روزه داران السّلامعاشقان مخلص ماه صیام 

 قبل ازهرکلامی"قول داده بودم اگر خبری را غفلتاً اینجا نقل کردم و صحّت نداشت حتما بیام و عذر بخوام..در باب آپ چندشب پیش.متاسفانه منابعی که ازشون استفاده کرده بودم بی هیچ توضیحی خبر را ویرایش کردند اما اصل خبر مورد تایید همگان است.فقط اندکی ازمحتوا دستکاری شده.

لذا از همینجا فقط بخاطر اون قسمت از پست که مربوط به ساز با دهان بود ازهمگی عذرمیخوام.اما اصل خبر هنوز پابرجاست.ازجمله نقل قول جناب افتخاری:آقای احمدی نژاد شما چشم امید شش میلیارد مردم جهانید!. 

تاحالاحتماً سوارآسانسورشدید.وقتی تنها سوار بشید احیاناً تو آیینه داخل کابین نگاهی به جمال خودت انداختی و شکمتم دادی تو وحال کردی از این تیپی که داری و برا شیطنت،زبون درازی هم کردی امّا یهویی نگاهت میفته به نوشتۀ تابلویی:

 این مکان مجهز به سیستم دوربین مداربسته میباشد 

پاک، وا میری..ازخودت خجالت میکشی..تا درب آسانسور باز میشه سریع میزنی بیرون و پشت سرت را هم نگاه نمیکنی اما برای ابد یادت میمونه که توآسانسور حتی اگر دوربین نداره باید مثل بچه مثبتها بود و منتظرتا رسیدن به مقصد.هیچ خطایی هم محاله ازت سربزنه. 

کاش میشد دورتا دور کره زمین یه نوشته متحرک میزدن که: 

 کره زمین مجهز به سیستم دوربین مداربسته میباشد 

نمیدونم چرا ما آدمها باید همیشه بهمون متذکـّر بشن وگرنه زود غافل شده و به خودمون هم زبون درازی میکنیم چه برسه به دیگران..خب اون تابلونوشته هست فقط ما نمی بینیمش اما چه بسا بزرگانی که همیشه هم خودشون دیدند و هم به دیگران گوشزد کردندکه: مواظب باش..زیر نظری هاااااا

امام خمینی(ره):عالم محضر خداست در محضر خدا معصیت نکنید 

ختم کلام امشب:خداوندا شتر دیدی ندیدی...ممنونتم  

پ.ن:غروب داشتم آماده میشدم برم باشگاه.گفتم یه زنگ بزنم به دوستم و ببینم امروز چه ساعتی مسابقه داریم که حرفی زد پاک ازباشگاه و مسابقه بریدم. 

گفت:مگه خبرنداری؟؟؟.. 

گفتم :نه.چی شده؟؟ 

گفت:آقامیرهاشمی مُرد!!. 

گفتم.نه باباااااااااااااااااا.مُـربّـی مون؟؟ 

گفت:امروز ورزشگاه امجدیه تشییع جنازه بودیم.. 

گفتم:مگه میشه؟؟.درسته که سی و اندی سال سن داشت اماهنوز ازدواج نکرده بود. 

بعد خودم متوجه بی معنی بودن حرفم شدم.. 

آقای سیدمسعودمیرهاشمی.ازمعدود دفعاتیه که به نام صدات میکنم.ببخش.آخه توباشگاه علیرغم اینکه اکثرقریب به اتفاق بچه ها ازلحاظ سنی ازشما بزرگتربودند اما همیشه همه ؛آقا ، صداتون میکردند.تو این مدت خیلی چیزا ازت یادگرفتم و همیشه مدیونتم.خدا رحمتت کنه. 

زندگی بسیار کوتاه است. چه هفتاد سال عمر کرده باشی، 

چه بیست سال.روزها را که جمع بزنی، دو روزی بیش نیست: 

 ناگهان بانگ برآمد که خواجه مُرد

  

کوله بارت بربند
شاید این چند سحر، فرصت آخرباشد
که به مقصد برسیم
بشناسیم خدا را
و بفهمیم که یک عمر چه غافل بودیم 

ای سبکبال 

در این راه شگرف 

در دعای سحرت 

در مناجات خدایی شدنت
هرگز از یاد مبر 

من ِجا مانده بسی محتاجم  

فقدان مربّی با اخلاق تیم بسکتبال با ویلچر جانبازان
مرحوم سیدمسعود میرهاشمی را به خانواده آنمرحوم و 
عموم دوستان جانباز و ورزشکار تسلیت عرض مینمایم.
قاصدک 

عذر میخوام اگرخاطرتون مکدّر شد.التماس دعا.یاعلی مدد