سلام
چندشب پیش توفیقی حاصل شد تا از پشت صحنه فیلم اخراجیهای۳دیداری داشته
باشم ازنحوه ساخت وماجرای فیلم حرفی نمیزنم چون نه ازلحاظ اخلاقی درسته که
هنوزفیلم به اتمام نرسیده سناریو را لو بدم و نه چندون دانسته هام زیاده!!
اما نکته ای توجّهم را جلب کرد که نتونستم بی تفاوت ازکنارش رد بشم!
برف به شدت در حال باریدن بود و چهره شهر و بخصوص چهارراه ولیعصر تقاطع
طالقانی راکاملا سفیدپوش کرده بود.گروه فیلمبرداری درداخل مجتمع تجاری کوه نور
مشغول فیلمبرداری،اما خیل بسیار ِمشتاقان ِبازیگران وسوپراستارهای سینمای مملکت
فارغ از سرما در بیرون ازمجتمع بیصبرانه منتظر دیدار از نزدیک هنرمندان بوده تا
بلکه این دردانه های پایتخت،نظری از روی مرحمت به این عزیزان کرده و اگر هم
عکسی بیادگار انداخته و امضایی پای کاغذی انداختند که فبهالمراد!
اما بدتر ازاین دسته ازمشتاقان،بودند عزیزانی که تا سالهای قبل نامِ سیاهی لشگر!
را یدک میکشیدند و این ایام عنوان پرطمطراق ِ هنروَر!.نمیدونم این چه عشقیه که
اونا را به این سو کشونده؟.اگر هر سی روز یک ماه را شاغل باشند که نیستند!
روزی 4500 تومن دستمزد دارند بعبارتی ماهی 13500تومان!!
با چندتاشون که همکلام شدم دیدم برای خود دارای جایگاهی بعضاً اجتماعی بوده و
به عشق سینما! در این سوز سرما هرگونه سختی و بعضاًتوهین و تحقیر را متحمّل
میشوند!.در بین این عزیزان که ازهر گروه سنی و زن و مرد را شامل میشد،
پسرکی سخت ذهنم را مشغول خود کرد!.نمیدونم فردای اون روز مدرسه هم باید
میرفت و اصلاً تو فکرش بود یانه؟ اما ساعت2 نیمه شب و صورت یخ بسته و بَـنِر
تبلیغاتی در باره فیلم در دست و نگاه مشتاقش که انگاری هراسی از درس و مشقِ
فردا نداشت!!.پس پسرک سرما زده را به سمت خود کشیده و گفتم: میای اینجا تا
یه عکس ازت بندازم؟!چشماش برقی زد و انگار آلفرد هیچکاک پسندش کرده
برای فیلم بعدیش! با ذوقی خاص جواب مثبت داد:
سخنی باهمه!.و البته زعمای فرهنگی ِ این قوم!
نمیدونم بگم اشکال ازکجای جامعه ماست که این پسر و صدها مثل این چنین شیفتهء
هنرهفتم شدند و کسی نیست تا حذرشون بده از چاهی که در پیش دارند!.چه بسیار
زنان و مردانی که در این راه از جان و مال و آبروی خود گذشته تا بلکه شهرتی
دست و پاکنند و زهی خیال باطل که بعضا با عرض معذرت به فساد و تباهی هم
کشیده شده اند!.اشکال هرجا هست فقط میدونم همه ما مقصریم!.
توی معلم که فقط انشاء دادی:علم بهتراست یا ثروت؟!.
توی مسئول فرهنگی مملکت که بجای قهرمانان و شهدای این دیار،
قهرمانان کاغذی را نشون دادی!
و توکه گریبان چاک کردی برای ازدست رفتن ارزشها و پایمال شدن خون شهدا!
چندسال پیش درجمعی ازجانبازان و هنرمندانی چون کامبیزدیرباز،سپندامیرسلیمانی
امین حیایی وسیدجوادهاشمی!بودند که بی محابا گفتم:من موندم تو این عالم هنروسینما
آخه این ملت با دست خود به هنرمندان پر و بال داده و سوپر استارشون میکنن! اما
بعدکه هنرمندفوق الذّکر پله های شهرت را ده تا یکی بالا رفت دیگه با عینک آفتابی
بیرون میاد تا کسی نشناسه و ازش امضا یا عکس نخواد!.البته به تریج قبای آقایون
برخورد ولی خداوکیلی کامبیزدیرباز(مجیدسوزوکی) حرفم را تایید کرد و گفت:
این دست ازهنرمندان زود ازخاطرها محو میشوند!
این کوزه گر دهر چنین جام لطیف میسازد و باز بر زمین میزندش
یاد دوران طلایی فوتبال علی دایی افتادم و روزیکه در محاصره علاقه مندانش در
فرودگاه مهرآباد رو به کودکی 12 ساله کرده و خواست مثلا از زیر دست و پا
نجاتش بده! پس گفت:کاغذت کو؟! بده امضاش کنم!!.پسرک گفت:من امضا نمیخوام!
اما اگه تو میخوای حاضرم بهت امضای یادگاری بدم!!
سینما همیشه جذابیّتش برام از این طرف پرده بوده!.پشت پرده جز،
خـُردشدن انسان و انسانیت چیزی ندیدم! اینو چطور به این جماعت بگم؟!:
وسط نوشت:ازبعد از اکران اخراجیهای(۱)و پخش سی دی های غیرمجاز که
جلوی فروش بیشتر این فیلم را گرفت!دیگه مسئولین وبخصوص شخص
مسعود دهنمکی خیلی مراقب اوضاع هستند بصورتیکه اجازه فیلمبرداری یا
عکس گرفتن از پشت صحنه منوط به رخصت از ایشون میباشد!منظور اینکه کلیّه
عکسها با اجازه خودآقای دهنمکی و با گوشیم گرفته شده هااا.نگید سرقتیه!
در آخر کار گشتی تو محوطه فیلم اخراجیها زدم فضا مملو بود از عکسهای
شهدا که در این بین تابلویی تکیه به دیوار توجهم را جلب کرد!
ای دریغ که حتی همین تابلو هم فقط جنبه استفاده ابزاری داره ولاغیر:
بعد نوشت:
زنده باشید و سلامت
تابعد
یاعلی مدد
خواستم آپ کنم اما دیدم دستهام خالیه! خالی تراز همیشه..! ازقدیما تا حالا هروقت که حال خوشی نداشته باشم یا از دنیا و مافیهاش! گریزان و یا دلخور باشم زود به دامان فیلمهای مورد علاقه ام پناه میبرم و با دیالوگهاش ارتباط برقرار میکنم. زمانیکه هنوز از vcd خبری نبود من بودم و ویدیویی و فیلم قیصر و البته گوزنهای مسعودکیمیایی با بازیهای درخشان بهروز وثوقی با نهایت احترام ،تقدیم میکنم به شما |
عین مراسم شب اعدامه، مگه نه؟ با این شمع به دنیا اومدم. (نه، یه ساله شدم) مامان! یادته میگفتی:دومین سال تولدم خرمشهر آزاد شد؟(خرداد شصت ویک) دو، سه، چهار. . . بابام میاومد، اما هیچوقت نبود. شش، هفت، هشت، نه . . . (جشن تکلیف گرفتیم) بابا دیگه نیومد. گفتی، گفتی: «دشمن میخواسته کرمونشاه رو بگیره؛ بابات اسیر شده دخترم (اسم عملیاتش چی بود؟ ها؟ آها . . . خودم میگم. :«عملیات مرصاد») ولی. . . کرمونشاه که از خونۀ ما خیلی دور بود. گفتی:«میاد.تو درس بخون، میاد. بابات میاد. . خانوم مهندش شو، میاد»(باشه) یازده، دوازده، سیزده، چهاره، پونزده، شونزده، هفده. اُسرا اومدند، اما بابای من نیومد. بعضی دوستای بابا اومدند یه چیزایی گفتند.(مامان سوخت،من آتیش گرفتم) مامان یادته؟ دانشگاه قبول شدم. چه ذوقی کردی! بابا!..اصلا نمیدونست گریه کنه یا بخنده؟ هفده (نه هفده رو شمرده بودم) هیجده، نوزده، بیست، بیست و یک، بیست و دو، بیست و سه بالاخره بابا اومد. منم . .منم فوق لیسانس گرفتم.(نه...خاموش شدم)
بابا، وای. . .، بابا نیگا کن! مورچههه رو نیگا! میدونی که مورچه دویست سال عمر میکنه؟ (اگه . . البته . . . اعدام نشه) بابای من، بابا قوز نمیکنم. به خدا قوز نمیکنم. ببین! (چرا اینجوری میکنی؟ قول میدم) ببین قول میدم که صاف و محکم بایستم. اینطوری. یعنی قول میدم یه طوری..همچین راست، سرم بیفته تو گردی...طنابِ...دار قول میدم آبروتو نبرم بابا. قوز نمیکنم. قوز نمیکنم بابا . . . پانویس: بینظیرخانم مریلا زارعی است،و من تاریخ جنگ ایران و عراق،و بعد ازجنگ تاسقوط صدام را در این مونولوگ گفتهام بیآنکه کسی حس کند دارم این را میگویم.» |
خدا رحمت کنه هنرمندتوانا مرحوم خسروشکیبایی را
درگذشت مرحوم حسین باغی دوبلورقدیمی سینمای ایران را هم تسلیت میگم
ببار ای برف..ببار ای برف سنگین بر مزارش
زنده باشید و سلامت
تابعد
یاعلی مدد