سلام
امروزم از اون روزایی بود که سخت از دیو و دد ملول شدم و انسانم آرزو بود!
خواستم برم تو غار تنهاییم که دیدم عقشش! همراهمه!
پس اول رفتم کمی با عشق بابا سر و کله زدن!.بعد گفتم شاید بد نباشه اصلاً
کمی از ایشون بنویسم! اما گفتم خب دوستان ِنزدیک ،زیاد ازش شنیدن! چه بهتر
که به جای نوشتاری! این آپ دیداری باشه!(تصویری)
اما قبلش بگم که:برا نزدیک شدن به عشق بابا باید یه سری تشریفات را پشت سر
گذاشت تا بعد رخصت ِ یک بوسه(به نشانهء دوست داشتن)را صادر بفرمایند!.
پس مثل سریال قهوه تلخ، من شدم مستشار و ایشون جهانگیرشاه!
هرچه گویم عقش! راشرح و بیان! قدر عکسهایش نمیگردد عیان!
پس بخوانید و ببینید:
اولش بوسیلهء نوک و سر مبارک ِ همایونی! اونقدر تقلّا کرد تا دستمو بیارم بالا و
بعد به مقام شامخِ پاچه خواری مفتخرم گردانده! و اجازه فرمودن پس ِ کلهء همایونی را
خارانده و بعد هم ماساژ و مشت مال بدم به حدی که چشمان مبارک، خمار گردید!
و تازه پس از این سلسله اعمال بود که به سخن آمد:بوس بوس! یعنی بوس بده بابااا!
که البته بخاطر بدآموزی صحنه های ملاعبه! تصویربرداری نگردید!
اینقدر ورجه وورجه میکنه که محاله بتونی ازش یه عکس دست به سینه بگیری!ازصبح که
پا میشه تا بوق سگ! درحال جیغ و داده! مگراینکه یه چیزی بخواد بریزه تو خندق بلا!
پس یه تیکه نون خشک دادم بهش سَق بزنه تا ازش عکس تکی بگیرم برا آپ این بارم:
از کاسکو که فارغ شدم! رفتم سراغ آلبوم عکسهام!.آخه عکس برا روزایی که دوست داری بری توغار تنهایی هات خیلی جان پناه خوبیه!. پشت یکی ازعکسهام شعری بود گرچه وزن و قافیه ش میلنگید اما حرف درستی بود که همون اوان جایی دیده و پشت عکسی بیادگار نوشتم:
چون این جهان بهرهیچ کس پایدار نیست.به جزعکس بهتر یادگار نیست
امیدکه در این آدینه جمیع اموات دوستان و همچنین پدر و برادر حقیر
نیزمورد غفران الهی قرارگیرند:
کبوتر دلم پر زد سمت و سوی کودکی!.
روزگار کودکی برنگردد دریغا
بعدش یاد پستی افتادم که دوستی چندوقت پیش گذاشت وعکس بچگیشو آپ کرد
ونوشته بود: واین منم!!خب اینم منم!
(تو پرانتز:!)این عکسو که دیدم گفتم:اون دوران واقعاً زمستونهاش زمستون بودآآ
آخه هنوز پاییز نرفته! چکمه ها را باید پاکرده و ازتوبرفها میرفتیم مدرسه!
اونم با سری ازته تراشیده!.نه مثل این زمونه که برا یه برف کوچولو همه
اینطور میشن.درضمنشم!.از بچگی من عصاقورت داده و مودب بودم!
عکس بالا گواه این مطلبه!.اونکه:ایست.خبر دارر وایساده! واین منم دیگه!!
راستی.هنوزم که هنوزه هروقت این عکسو نگاه میکنم یادم میادکه چه بغضی کردم
برا اون آدامس خروس نشانی که دست برادر کوچیکه بود و به من نداد
وسط نوشت: این آپ در حقیقت جوابیه ای ست برا چندتا ازدوستان.!
بد ندیدم که همه بخونن چون تو این دیار کسی نامحرمم نیستاین دوتا عکس ِ
پایینی هم مدرکیه برا خانوم معلم که گفت:قاصدک.کتابم میخونی مگه؟!!
این بود ماجرای یک روز غارنشینی قاصدک اگه این غارنشینی ها نبود
وای که گذشت ِ زمان ، چه سخت و عذاب آور بود
در آخر نمیدونم از این شعر خوشتون میاد یا میگید به شناسنامت نگاه میکردی
بعد میذاشتی! اما خب خوشم اومد ازش! گذاشتم برا حُسن ختام
از ته جاده اومدم پای پیاده اومدم برای دزدیدن تو ساده ی ساده اومدم
عاشقتو آواره کن فقط بهم اشاره کنغم ِدل دیوونه ء اسیر ما رو چاره کن
بیا تاشهر ِدل من فقط خودم فقط خودتبگوغریبه ها برن فقط خودم وخودت
کسی سراغمون نیادفقط خودم فقط خودتهیشکی جداییو نخوادفقط خودم وخودت
یه سربه خواب من بزن فقط تویی توفکرمنبگوبرام بگوبرام چه رنگیه عاشق شدن
بگوستاره نباشه که برق چشماتو دارمبرای سر رسیدنت ثانیه ها رومی شمارم
بیا بریم یه جای دور فقط خودم فقط خودت
یه جای پرت و سوت و کور فقط خودم و خودت
روی زمین و آسمون فقط خودم فقط خودت
هیشکی نباشه بینمون فقط خودم و خودت
زنده باشید و سلامت
تابعد
یاعلی مدد
تو وبسایت مسعود دهنمکی اینو خوندم که دیدم در رابطه با پست خودمم میتونه باشه:
به پایان آمد این دفتر اخراجی ها3
اخراجی ها۳ پس از ۴۵ روز تلاش مداوم به پایان رسید.امروز گروه آخرین سکانس را با بزرگداشت مرحوم ابراهیم مسعودی یکی از هنروران فیلم به پایان رساندند.
روز شمار ساخت اخراجی ها۳/یک حادثه
دیروز یکی از شلوغ ترین سکانسهای اخراجی ها فیلم برداری شد.بیش از هزار نفر در یک سالن جمع بودند. وقت ناهار که شد یکی از هنروران در زمان استراحت بر روی نرده های اطراف آسانسور می نشیند و از ارتفاع سقوط می کند و متاسفانه جان می دهد.
خدایش رحمت کند
نظرات پست پایینی بازه: