گام یازدهم

  

گلنماز روزه هاتون قبول حق. قلب 

امروز خیلی خیلی سخت گذشت بهم!.نمیدونم چرا اما خیلی کسل بودم! برا همین با اجازتون امشبم بریم سراغ تمدد اعصاب و انبساط خاطرخب تا شبهای احیا نرسیده باید خاطرمون منبسط بشه! تازشم میلاد کریم اهل بیت امام حسن مجتبی(ع) نزدیکه و شادی مجازه! 

اما سوال فاطمه خانوم فرزند ارشدخب چیه؟!!.خانوم معلم.بچه باید سوال کنه دیگه 

اولین سوالی که برا منم درسال اول مدرسه رفتن پیش اومد همین بود:پیدایش انسان 

دوسه نفرازدوستان این خاطره راشنیدن اما الان جاشه که بگم.پس ممنون از تحملتون! 

سرکلاس درس،معلممون که اتفاقاً روحانی هم بود شروع کرد از خلقت آدم و حوا گفتن و گفت و گفت تا رسید به اینجا که، آدم پس از اغوای شیطان رفت سراغ میوه ممنوعه و علیرغم توصیه حق متعال ، ازآن میوه(یا گندم!) خورد و خدا نیز بخاطر این سرپیچی و گول خوردن آدم و حوا آن دو را از بهشت بیرون راند و این شد که زمین را برای سکونت آنان برگزید(البته اینقدرآ هم جملات پیچیده و سنگین اونم برا بچه کلاس اولی نمیگفت هاا.نقل بمضمون دارم میکنم!)القصه! در زمین آدم و حوا دارای دوپسر شدند بنام هابیل و قابیل..ازاینجا یهو آقامعلم جهشی بلند کرد و رسید به اینکه: ما مردم کره زمین همگی از نژاد آدم و حواییم و زاده های هابیل و قابیل!!.درس هم تموم شد! 

اما برا من کلی سوال و معما پیش اومد که آخه مگه میشه؟!!.پس انگشتمو بردم بالا و گفتم: آقا اجازه؟!. مگه شمانمیگید ما از نژاد هابیل و قابیلیم؟!.هابیل و قابیل هم که برادر بودند باهم!!.پس یعنی هابیل و قابیل باهم ازدواج کردند که ما بدنیا اومدیم؟!! 

آقا معلم هم برآشفته شد و درمقام پاسخگویی! اومد سراغم و آنچنان خوابوند زیر گوشم که خداشاهده هنوزم هروقت یادش میفتم گوشم سوت میکشه!! 

این شد که دیگه سرکلاس تا اونجا که یادم میاد هرگز سوالی ازمعلمهام نکردم!.فقط تکلیفها را مینوشتم و اونا هم خط خطی میکردند!..بعدها خودم رفتم سراغ پیداکردن جواب برای سوال دوران بچگی ام!.اما به پاسخی واحد و منطقی نرسیدم!.ازجمله چندسال پیش از درویشی ازفرقه اهل حق که خیلی خیلی قبولش داشتم به علم و دانش و ازاون دراویش هو هو گوی الکی نبود!!.ازش پرسیدم و گفت:در برهه ای اززمان ازدواج محارم مجاز بود! فقط دریک برهه خاص!.لذا آدم و حوا دارای دختری نیز شدند و برای اول و آخرین بار برادری باخواهری ازدواج کرد! که اگر این را قبول کنیم میرسیم به همون جریان نسخ و برتری دین و آیین جدید بر دین قبلی! 

جواب دیگه ای که شنیدم این بودکه گویا خداوند دو فرشته یا ملک به زمین فرستاد برای ازدواج هابیل و قابیل..که اگر اینم بخوهیم قبول کنیم پس آدم و حوا ساکنان اولیه زمین نبوده و خدا دو زوج را به زمین فرستاده!.باورکنید هنوزم که هنوزه نمیدونم جریان خلقت چی بوده؟!!. 

فاطمه خانوم عزیز.شما هم گویا در همون سال اول دبستان معلمی نداشتی که بزنه زیرگوشت تا ازاین سوالهای بنیان افکن نکنی!!شیطان عزیز من. بذار این اندک ایمانی که داریم تا آخرمحفوظ بمونه و باشک و تردید ازدنیا نریمالبته سوالت مربوط به جبر و اختیار بود.اما باور کن درمورد همین جبر و اختیارهم چندین و چند جلسه توهیئت استادمون سخن گفت و آخرالامر به نتیجه محکمی نرسیدیم و معلوم شد انسان دارای ملغمه ای  از جبر و اختیاره!. 

تازشم.منکه همون شب بهت گفتم سوات کافی ندارم و نمیدونمممم.گرچه اونا هم که میدونن اینقدر برات فلسفه میبافند که آخرش خودشونم متوجه نمیشن مجبور بودند به این زندگی یا مُخَیّر!! 

به سوالت رسیدی جانم؟!!!..شیطانپس بریم سراغ دعای روز یازدهم:

 

در این شب جمعه از عموم دوستان میخوام جهت شادی روح تمامی اموات و گذشتگان، بخصوص آموزگارانی که حقی بر گردن یکایک ما دارند و دستشون از دنیا کوتاه ست، اموات و گذشتگان خودتون، پدران و مادران جمع حاضر که احیاناً دیگه بین خانواده نیستند،بخصوص پدر و مادر فاطمه خانوم عزیز.پدر باران گرامی که نزد مولا امیرالمومنین مدفونه!.اموات و گذشتگان خانوم معلم و پرستوی گرامی و ستاره خانوم و ساحل عزیز و سکوت گرامی.کوثرعزیز.آقای عباسی گرامی.محیاسادات ته تغاری عزیز.سمانه خانوم گرامی پدر و برادر حقیر،پدر داش سلیمون عزیز و(امیدوارم کسی ازقلم نیفتاده باشه! وچون نمیدونم دوستان حاضر کدامشون پدر و مادرشون درقید حیات نیست!) پس برای جمیع اموات از روی اخلاص فاتحه ای قرائت نماییم.ممنون. 

 

پ.ن(1):.خانوم معلم عزیز و دوستان گرامی.اگریادتون باشه روز معلم سال گذشته آپی یا خاطره ای ازمعلممون گفتم اما هرچی گشتم عکسشو تو گوگل پیدا نکردم! دوشب پیش اتفاقی توشبکه ای داخلی سریال یوسف صدیق را نشون میدادکه یهو دیدمش!چون این صفحه شلوغ شده، پس در ادامه مطلب عکس معلم کلاس سوممون را گذاشتم ببینیدتا لااقل همش از معلمهایی که خاطره بد ازشون دارم نگفته باشم و از خوبهاشون هم مثالی زده و تشکری بابت زحماتشون کرده باشم

پ.ن(2) امیدوارم دیگه امشب نگید سرعت عکس متحرکت بالاست! به جای دعای سحر عکس زیر را امشب درست کردم 

هر آدینه در قاصدک آدینه ها گرد هم آمده و واگویه های انتظار را باهم نجوا مینماییم. 

قاصدک آدینه ها مجالی ست برای طرح واگویه های منتظران مولای مهربانی

التماس دعا..تابعد یاعلی مدد

ادامه مطلب ...

گام دهم الی الله!!

  

سلام.نماز روزه هاتون قبول. 

نامه های وارده زیادشده بود! و گفتم نکنه شرمنده دوستان بشم. 

پس ازامشب به ترتیب ارسال خدمتتون تقدیم میکنم 

اسم و آدرس شون هم بصورت متحرک! بعنوان یه یادگاری ازاین شبهاست! امید مقبول افتد 

(آپ دیشب در مورد چند زنه ها بود! حسن تصادف جالبی!! داستان زیر در نقطه مقابل این افراد است!! بخونید:)

زمان، زمان حضرت سلیمان بود و جن و انس در خدمتش. باد مسخرش بود و زمین تحت سیطره‌ی حکومتش. روزی گوشه‌ای از این ملک سلیمان، دو گنجشک بر شاخه‌ای با هم نجوا می‌کردند. 

گنجشک نر با پروبالی آشفته و قلبی شیدا دور همسرش می‌چرخید و آوای محبت سر می‌داد اما گنجشک ماده توجهی به او نمی‌کرد! بالاخره گنجشک نر به تنگ آمده از جفای معشوق، لب به اعتراض گشود که: چرا به من عاشق، بی‌اعتنا و کم‌محبتی؟ ببین با تمام قدرت و صلابتم، پیش تو این‌گونه حقیرم. سپس سینه جلو داد و گفت: اگر بخواهی می‌توانم تاج و تخت سلیمانی را به منقار گرفته و در دریا افکنم. 

باد که مسخّر سلیمان بود این گفته را شنید و به گوش حضرت سلیمان رساند که: 

یا سلیمان در مملکتت، رعیتی کوچک ادعایی این چنین دارد! 

سلیمان نبی تبسمی کرد و امر نمود که آن گنجشک‌ها را به دربارش احضار کنند. گنجشک‌ها به دربار آمدند. حضرت سلیمان به گنجشک نر فرمود: شنیده‌ام ادعا کرده‌ای می‌توانی تاج و تخت مرا با منقارت به دریا بیفکنی! خب ادعایت را اجرا کن ببینم! گنجشک نر لرزید و شرم‌زده گفت: 

یا نبی‌الله من چنین قدرتی ندارم. من به این خردی کجا و تخت و تاج شما کجا؟
حضرت سلیمان لبخندی زد و فرمود: اما من شنیده‌ام به همسرت چنین چیزی گفته‌ای. مرد باید به گفته‌اش عمل کند! 

گنجشک نر با شرمندگی گفت: مرد غرور دارد و گاهی به خاطر همین غرور مردانه‌اش، در برابر همسرش اظهار قدرت می‌کند. این که اشکالی ندارد. من عاشق همسرم هستم و عاشق را در قبال حرف عاشقانه‌اش ملامت که نمی‌کنند! 

من دوستش دارم، شیدای اویم هر روز برایش ترانه محبت زمزمه می‌کنم اما او به من بی‌اعتنا و کم‌محبت است. 

چشمان سیاه و کوچکش غرق اشک گشت و غرور مردانه‌اش، بغض شد و سد گلویش! 

دیگر چیزی نگفت حضرت سلیمان با شگفتی و ناراحتی رو به گنجشک ماده کرد و فرمود: به این همه شور و عشق و دست و پا زدنش چرا بی‌اعتنایی می‌کنی؟ قلب به این کوچکی و این همه سردی؟ وجود به این ظرافت و این همه ناز؟! عشقش را باور نداری یا بی‌نیازی از این همه محبت؟ گنجشک ماده که درددل به هیچ‌کس نگفته بود لب به سخن گشود که: یا نبی‌الله! دروغ می‌گوید که عاشق است. عاشقی و هوای دو دلدار؟ عاشق و دل گاهی پیش این و گاهی پیش آن؟ غیرت معشوقی دوئی را تاب نمی‌آورد، شریک نمی‌پذیرد. غیر از من گنجشک دیگری را هم دوست دارد. مگر در یک دل چند محبت جا می‌شود؟ 

به اینجا که رسید صدای گریه‌ء گنجشک کوچک در صدای هق‌هق گریه سلیمان پیامبر گم شد! می‌گویند این قصه عشق چنان در دل حضرتش اثر کرده بود که تا چهل روز گریه می‌کرد و دعا می‌نمود که: یا رب! دل سلیمان را از محبت غیر خودت خالی کن! غیرت معشوقی، شریک نمی‌پذیرد، دلم را از اغیار خالی کن! دل یکی، خدا یکی، دلبر و دلدار یکی.. 

زهر چه غیر یار استغفرالله...  

متن ارسالی لطفی بود از دوست گرامی:  

آقا امام حسین (علیه السلام) می فرمایند: 

إنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ رَغْبَةً فَتِلْکَ عِبادَةُ التُّجارِ، 

وَ إنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ رَهْبَةً فَتِلْکَ عِبادَةُ الْعَبْیدِ، 

وَ إنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ شُکْراً فَتِلْکَ عِبادَةٌ الْأحْرارِ، وَ هِیَ أفْضَلُ الْعِبادَةِ. 

همانا عدّه اى خداوند متعال را به جهت طمع و آرزوى بهشت عبادت مى کنند که آن یک 

معامله و تجارت خواهد بود و عدّه اى دیگر از روى ترس خداوند را عبادت و ستایش 

مى کنند که همانند عبادت و اطاعت نوکر از ارباب باشد وطائفه اى هم به عنوان شکر 

و سپاس از روى معرفت، خداوند متعال را عبادت و ستایش مى نمایند; و این نوع، 

عبادت آزادگان است که بهترین عبادات مى باشد. 

(( تحف العقول: ص 177، بحارالأنوار: ج 75، ص 117، ح 5 ))

حدیث زیبای بالا را نیز امشب مهمان دوست عزیز بودیم : 

  

خدا گوید :  

 

تو ای زیباتر از خورشید زیبایم
 

تو ای والاترین مهمان دنیایم
 

شروع کن ، یک قدم با تو
 

تمام گامهای مانده اش با من

 

التماس دعاتابعدیاعلی مدد