رفت تنها آشنای بخت من
رفت و با غم ها مرا تنها گذاشت
چون نسیم تندپو از من گریخت
آهوانه سر به صحراها گذاشت
ماه را گفتم که:ماهِ من کجاست؟
گفت:هر شب روی در روی من است
در دل شب هرکجا مهتاب هست
ماهِ تو بازو به بازوی من است
باغ را گفتم که : او را دیده ای؟
گفت : آری عطر این گلها از اوست
لحظه ای در دامن گلها نشست
نغمه ی جانبخش بلبل ها از اوست
چشمه را گفتم : ازاو داری نشان؟
گفت:او سرمایه ی نوش من است
نیمه شبها با تنی مهتاب رنگ
تا سحرگاهان در آغوش من است
از نسیم فرودینش خواستم
گفت:هرشب می خزم در کوی او
این همه عطری که درچنگ من است
نیست جز عطر سر گیسوی او
ای رمیده ! ای گریزان عشق من!
چشمه ای ؟ نوری؟ نسیمی؟چیستی؟
دختر ماهی ، عروس گلشنی؟
با همه هستی و با من نیستی.!
پ.ن.1.
این روزها به هروبلاگی سـرک بکشی،همه دارند از عشق میگن.!.
فعلأ با این شعر مرحوم سهیلی سر کنیم،
تا انشاالله به شرط بقای عمر،نکاتی درمورد عشق درنظر دارم که خواهم گفت.
پ.ن.2.
طی هفته جاری پست ویژه دارم،ولی علی الحساب:....
فرا رسیدن هفته وحدت را به عموم مسلمین
تبریک عرض مینمایم..
قاصدک
تا بعد...یاعلی مدد.
(جمعه هام نذر قدمهای مولای مهربانی ست)
درسالهایی دور و در غروبی غمبار وحزن انگیز،کودکی دبستانی،در راه بازگشت به خانه بود،
که مورد تعارض وستم یکی از بچه های شرور محلّه قرار گرفت..
از آنجا که توان مبارزه اش نبود،با بُغضی در گلو راه خانه را درپیش گرفت..
یادش افتادکه چند روز پیشتر همون بچهءشرور مزاحم یکی ازدوستانش شده بود و
اوهم به بزرگترش گفته وبزرگتر که پدرش بود،اون بچهء شیطون راگوشمالی داده بود
کودک قصهء مابه اینجا که رسید،سخت آزرده شد.رسیده بودبه نقطهء ضعف خودش.
آخه توی چندسال گذشته یه کلمه بود که غصه دارش میکرد... یتیمی..
گویی سایه پدر،قـوّتی ست برای قلب وتکیه گاهی برای روزهای سختِ تحت ستم ..
فردای اون روز جمعه بود و اون کودک راهی مسجدِ محل شد...
بین راه یاد آدینه ای افتاد...و
مهدیّه و عاشق بی قرار ندبه های جمعه، مرحوم شیخ احمدکافی...
از منبر اون مرحوم ،در ذهن کودکی اش فقط یک جمله نقش بسته بود...
اونهم جایی که مرحوم کافی همراه ِجمع حاضر باسوز وگداز میخوند:
آی مردم...به خدا آقامون میاد...مهدی میاد...
ایّام گذشت و گذشت...
تندباد حوادث روزگار،آن نهال دیروز راگرچه زخمی،ولی چون درختی تنومند کرده بود.
اینک دیگراوخودسایه ای بودبرسر بی پناهی،
تامبادا که چرخ روزگار ،آسیبی به نهالی برساند..
امــّـا..هنوز هر آدینه،با بُغض در گلو و نگاهی مضطرب،
غروبهای بی رمق رانظاره کرده وباز هم،غم یتیمی ست که بردلش چنگ می کشد..
...مولای من،دیرگاهی ست که در سر هوس عشق تو دارم...
بار الها....برسان آن ولی و حافظ و نگهدار ما را.......
اگر آن ماه نمونه......به جهان رخ بـنمـونه
همه بت های جهان را...سر جاشون می نشونه
چـشم من مـنتـظـر و بـارانی
مانده پشت همه ی پنجره ها
راهی اندازه ی یک جمعه فقط
مـانـده تـا زمـزمه ی پنجره ها
تـا نیـایی دل بی طـاقـت مـن
به خودش رنگ عدم می گیرد
پـا به پـای همـه ی منتـظـران
عـصـر آدیـنـه ، دلـم می گیرد
اللهم عجل لولیک الفرج
سالروز امامت وولایت مهدی موعود گرامی باد.
*مولای من ؛ ترسم توبیایی و من آن روز نباشم*
*اگر آمدی ومن نبودم، یک فاتحه نوازش اهل قبور کن*