بدون شرح و عاجز از بیان

مطلب زیر عینا از سایت دکتر مهدی خزعلی فرزند آیت اله خزعلی گرفته شده

(نقل مطلب الزاما به معنی تایید مطلب نیست)

جانبازی در آتش و جانبازی در زنجیر !


دیروز با فرزندم محمد به عیادت پالیزدار رفتیم، در اتاقی بسیار محقر سه نگهبان زندان دور تخت او را گرفته و دو نگهبان در بخش مراقب بودند، نمی دانم این جانباز بسیجی چقدر خطرناک است، او که جانش را برای حفظ نظام در کف گرفته بود، اوکه نظام مدیون اوست، او که مسئولین تخت و عمامه و جان و مال و ناموس خود را مدیون امثال اویند، چرا امروز این اندازه خطرناک شده است، با همه این تمهیدات امنیتی، باز پای او را به تخت زنجیر کرده بودند، بسیار لاغر و نحیف شده بود، اما مردانه سخن می گفت، دیدن یک همرزم بسیجی در زنجیر دشوار است، بیاد دارم در جبهه ها خود را آماده شهادت ، جراحت و معلولیت کرده بودیم و سخت ترین چیزی که آزارمان می داد اسارت بود، اما باز با یاد امام سجاد(ع) و زینب کبری (س) آنرا هم پذیرفته بودیم، اما هرگز تصور نمی کردیم کسانی زنجیر به پایمان ببندند که به واسطه ما بر مسند نشسته اند و آقایی می کنند!   فرزندم را برای دو چیز همراه بردم : اول ، این که قهرمانش را ببیند، و بداند سردار ، دلاور و قهرمان واقعی کیست، او قهرمانش را در زنجیر دید !دوم ، برای این که آماده باشد و روزی اگر مرا در غل و زنجیر دید، روحیه خود را نبازد، به او گفتم : محمد جان ؛ نوبت من هم می رسد، باید آماده مبارزه باشی، و مطمئنم او در دوران بازداشت سایت مرا اداره خواهد کرد، و امید وارم آزادی خواهی و مبارزه با استبداد از همین 14 سالگی در او شکل بگیرد.   امروز در اخبار دیدم، جانبازی در مقابل مجلس خود را به آتش کشید، تصویر او در میان شعله های آتش ، در دلم آتشی افروخت، با خود گفتم : اگر خود را به آتش نمی کشید او را به زنجیر می کشیدند چون عباس! و برای ما سوختن به مراتب از اسارت آسان تر است.! 

برگرفته از وب سایت دوست و برادر عزیزم:علی (روزنوشت های جانبازی

یاعلی مدد

جمعه های پایانی

اَللّهُمَّ اغفِرِالمُسلِمینَ وَالمُسلِمات

*باز جمعه و باز بیقراری*

واین بار جمعهء آخر سال و یاد از دست رفته گان.

به ایرانی و مسلمان بودن خود افتخار میکنم چرا که دین و آیین مان حتی در شادیها هم

از بزرگان ویشکسوتانی که حقی بر گردنمان داشته و اکنون روی درنقاب خاک کشیده اند

 غافل نبوده و نیست...در این جمعهء آخر سال برای جمله اموات و اسیران خاک ،پدران و

مادرانمان از درگاه حضرت حق طلب بخشایش و غفران مینمایم. قاصدک.

اَللّهُمَّ اغفِرِالمُؤمِنین وَالمؤمنات  

 

  

 

 (جمعه هام نذر قدمهای مولای مهربانی ست)

  

 بی روی تو ای ماه مرا عیــــــد نباشد

 

چون روز که می روید وخورشید نباشد...بی روی تو ای ماه مرا عیـد نباشد

   

وقتی تو نباشی چه تفاوت کند ای گل...گر سرو نـَروید به چمن؛ بید نباشد  

 

در چاه نگاه تو شدم بیژن ویوسف...جز عشق تو بر دست کس امید نباشد 

 

تو یوسفی وترسم از آن روز که آیی...آن چشم ،که با آن بشود دید،.نباشد

 

چشمان توجام جم من بود روا نیست...آن جام در این مجلس جمشید نباشد

 

بی ذوقی محض است که درمحضررویت...دل باشد ودلبستهء خورشید نباشد

 

تو لطف خدا بودی ودر شعر شکفتی ... یا رب دلم از لطف تــو نــومید نباشد 

 

*** 

 شعر از: امین شیرزادی 

 

 

 

*مولای من ؛ ترسم توبیایی و من آن روز نباشم*

  

*اگر آمدی ومن نبودم، یک فاتحه نوازش اهل قبور کن* 

یاعلی مدد 

 پ.ن.قابل توجه بعضی ازدوستانِ بازدیدکنندهء قاصدک: 

یک بار برای همیشه!!

..عمری فکرمیکردم اگرمرد نیستم ؛ لااقل از جنس ذکورم!!..چه پندار باطلی.!!!