یادش بخیر.!..
بچه که بودیم؛وقتی نسیم باخودش قاصدکهاراسمت ما میکشوند،یادمون داده بودند،قاصدکی را روکف دست بگیریم و آرزویی کرده و با یه فوت به دست باد بسپاریم
تا بره و سلام وپیغام مارو به کوی یار ِسفرکرده برسونه وباز برگرده وخبری ازیارغایب ازنظر برامون بیاره..
سالهـاگذشت وایام کودکی مثل هـمون قاصدکها به دست باد سپرده شدند
هنوزم درانتظاریه خبراز قاصدک دیده به آسمون داریم
کسی چه میدونه شایدیکی ازهمین روزهای خوب خدا
قاصدک رقص کنان حامل خبر خوشی برامون باشه.
آخ که چی میشه اون روز ما باشیم..!!
و چه بهتر که اون روز جـمـعـه باشه...
قــاصــدک
قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، امـّـا،امـّـا
گـِـرد بـام و در مـن
بـی ثـمـر می گــردی
انـتـظـار خـبـری نـیـسـت مـرا
نـه ز یــاری، نه ز دیـار و دیـاری بـاری
بـرو آنجـا که بـوَد چـشمی و گـوشی با کـس
بـرو آنجا که تــورا منتظرند
قــاصــدک...
در دل من همه کـورند و کــَـرند
دست بـردار ازاین در وطن خویش غریب
قاصد ِتجربه های همه تلخ با دلم می گوید
که دروغی تـو ، دروغ
که فریبی تـو. ، فریب
قــاصــدک...هان ، ولی ...آخر... ای وای
راستی آیـا رفتی با بـاد ؟
با تـوأم ، آی! کجا رفتی ؟ آی
راستی آیـا جایی خبری هست هنوز ؟
مانـده خاکستر گرمی ، جـایـی ؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم...خـُردک شـَـرری هست هنوز ؟
قــاصــدک...
ابـرهـای همه عالـم شب و روز
در دلـم می گــریـنـد
شعراز:(مهدی اخوان ثالث)
باخود عهدکرده بودم اگرنه تمام ایام لااقل جمعه های وبلاگم متعلق به امام زمان باشد.از آنجا که جمعه این هفته بنا به عللی تهران نبودم غزل زیر را با تأخیر یکی دو روزه تقدیم میکنم به:
ساحت بقیةالله الاعظم مهدی صاحب زمان (عج)...
دوش در سر هـوسم ساغر و پیمـانه بود
هر چه گشتم اثـر از ساقی میخـانه نبود
...............
مثل مرغ بال و پر بسته هراسان ز قفس
یاچو کشتی که ز امواج ستم خسته بود
...............
مـی زدم مـن در هـرخــانـه و میخــانـه را
تـا بـجـویـم اثــر از او کـه عـقـلـم بـــُربــود
...............
یارب این درد،چه دردی است بجانم افتاد
کـه جـُز از سوختن هجر رُخش چاره نبود
...............
بی خود و غمزده،مدهوش فتادم سر راه
فـارغ از طـعـنـهء اغیار، ز هـر بـود و نبـود
...............
...............
خودبگفتم:که دگر ناله وغم بیهوده ست
در زمـیـن هیـچ نشان از رُخ جـانانـه نبود
...............
هـاتـفـی بـانـگ بـرآورد کـه ای منتـظران
ایـن جهان میکده و میکده را صـاحب بود
...............
لیک ؛ تـا تشنه نـگـردی و نـخـوانی او را
خـواهش آمـدنش آه،چـه بی حاصل بود
...............
سـاقـی امــّـا؛نگـران،منتظر آدیـنه ست
جـُز دعای فرجش پیش خدا نــُـدبه نبود
..............
ساقیا لـطف خود از قـاصـدک کم مـَـنما
تاکه او جان دهدت،جانی که ناقابل بود
................
الـلهـم عـجـل لــولـیـک الــفــرج