توجّه...توجّه
این دلنوشته کاملاً نوستالوژیه.!.
لطفاً پست مدرنسیم های پیتزا دوستقسمت ابتدایی این پست را نخونند
سلامنمیدونم که بعضیها باخوندن این مطلب ابتدایی چه صفتی
بهم میدن؟ اُمّل..واپسگرا..مرتجع..متحجّر.!.لُمپنیزم.!و و
ولی هر چی تواین دنیا جلوتر میریم بیشتردلتنگه دوران کودکی و کوچه های
تنگ و کاهگلی شهر میشم.تموم دلخوشی مون این بودکه جمعه از راه برسه
تا دسته جمعی بریم حرم حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) که در زبان عامهء مردم
معروف بود به شابدولعظیم.!.الان که دارم مینویسم باور کنید دلم لک زده برای
دیدن اون حاجی لک لکی که بالای گلدسته های حرم لونه کرده بود.!!
انگاری لک لک هاهم همراه همون آدمها توی خاطرات همون دوران دفن شدند.
دورانی که آدمها بیشتر از اینکه نگران پاس شدن چک هاشون باشند
برای حرفهاشون و قول وقرارشون ارزش قائل بودن.نه سندی بود و نه محضری!
شبهای بی رسانه و دور هم نشستن و گوش دادن به داستان های
امیرارسلان نامدار وحسین کردشبستری.
بزرگهامیخوندندو ماهم زانوی ادب زده و فقط چشم بودیم و گوش.
ادب و احترام حرف اول رامیزد.!.خدا رحمت کنه جمیع اموات را.
یادمه عموزاده ای داشتم که به دور از چشم پدرسیگارمیکشید
و پدر که بیسواد بود و دنیادیده همراه با شوخی و خنده میگفت:
به بچه نگیدسیگار نکش! بذار اینقدر بکشه تا کِش دونش پاره بشه
من هنوزم نمیدونم کش دون کجای بدن انسانها قرار داره
آخ که چه خوب بود همون دورانه فیلمهای سیاه وسفید ولی بی غل و غش.
کاش میشدالان صدای زمینه را برای خوندن این دلنوشته براتون از گنج قارون میذاشتم
اگه نخندی میشینم عقده ء دل وا میکنم
نیگاه تو چشمات میکنم شِکوه را آغاز میکنم
وای که چه دورانی بود؟!.آبگوشت و مُشتی که بر سر پیاز زده میشد!
کوچه مردها وگذر لوطی صالح..
ایّام.ایّامه ارزش تار سبیل بود و مردی و مردونگی..
منکه میگم همون سیاه و سفیدها بهتر از این هزار رنگی هاست.!
قیصررررررررررررررررکجایی که دااشتو کشتن؟!!
کجایی که به هوای تجدّد بردند فرهنگ و تمدّن ملتی را؟!!
بگذریم که عاقبت باید گذاشت و گذشت...این نیزبگذرد...
( توی پرانتز ! )
داش سلیمون ِگل زدی ضربتی ؛ ضربتی نوش کن
حالا دیگه زیره گذر ما رو خجالت میدی؟؟گفتم که واست دارم
شرمنده باااااااااا نشد خدمت برسیم.!.حقیقتش مقصّر خودتی که
زدی مارو ضربه فنی کردی و زمین گیر.
وگرنه باید میومدم خدمتت تا حلالیت بخوام.!!
چون با اجازت چندوقت نیستم...حالا بیا بالا داااش.دم ِدر بده.
بیا میخوایم قرارداد اون نوشابه سازی را ببندیم.
تشتکاشو میدیم به دوست بزرگوار ِمشترکمون تا یه پا راکفلر بشه.
لوطی ؛ تمومش کن..مامخلصتیم... تسلیم
( پرانتز بسته ! )
چندوقتی بود که خیلی خسته بودم و تا حدودی دل آزرده از خود!
چندوقت پیش با دوستی دردل میکردم!.گفتم:عجیب دلتنگه زیارت
حرم مولا علی ابن موسی الرضا(ع) شدم.!.
بخت یار شد و مولا اذن دخول داد.ضمن تشکر از تمامی عزیزان؛
چند روزی به سفری ورزشی ؛سیاحتی؛ زیارتی میرم و بعد هم
اگه به یاری خدا ابوطیاره تِلپی با کله سقوط آزاد نداشت
برمیگردم و تا آخر هفته لم میدم و بعدشم آی بخواااابم
دلنوشته ای در آدینه ها داشتم؛بد ندیدم به عنوان حُسن ختام همون را تکرار کنم
تا هم دوستان جدید استفاده کنن و هم درحافظه قاصدک ثبت بشه!
چون اصلا به بلاگفا امیدی نیست
آدم عاقل تمام تخم مرغ هاشو توی یک سبد نمیگذاره!
عجب جمله ای گفتم هااا
جمعه ها غروب که شد میآم کنار پنجره
میشینم؛ بغض میکنم؛ تکیه میدم به پنجره
غم میشینه تو فضا؛ نفس به سختی میکشه
کفتری که لونه کرده ؛ روی بوم ِ پنجره
آسمونم مثل اون بی قراره اشک می ریزه
بغض بارون میشینه ؛ روی چشای پنجره !
کفتره هراسونه ؛خیس میشه ؛ پناه میخواد
میشه دستی برسه و باز کنه یه پنجره ؟!
همسفر با قاصدک سوار اَبـرآ میشم و
می پَـرم تا برسم به شهر صدها پنجره
میدونی کجا ؟ همون جا که همه رضا میشن
می رسم به شهر طوس ؛دخیل میشم به پنجره
مثل آهوی غریب نگام به دستای رضاست
تا ضمانت بکنه ؛ جلا بگیره پنجره
یا رضا (ع) رضایتت رضایت ِخدای توست
تو دعا کن که بیاد حال و هوا به پنجره
به خدا بسه دیگه ؛ دعا بکن مولا بیاد
قبل از اونکه من بمیرم به کنار پنجره !
ممنون که پراکنده گویی و اطاله کلامم را تحمل کردید..تا بعد..یاعلی مدد
نه قرمز..نه آبی
سلام..
جمعه این هفته بازهم تهران و ایران شاهد ِداربی بزرگ سرخآبی های
پایتخت است!.البته اکثریت قریب به اتفاق نتیجه را مساوی حدس میزنند!
بخصوص این ایام که سیاسیون نمیخوان جمعی شاد باشندو به این بهانه
به خیابانها بیایند.در این مجال کاری به نقطه نظرات سیاسی ندارم.!.
دلیل این دلنوشته نکته دیگری است .
تا یکی دوسال پیش هنوزم به خیلی چیزهای بیخودی تعصّب داشتم.
اونم تعصّبی کور.!.امّا چند وقتی میشه که تمرین میکنم دست شُستن از
تعصبات کور را.!.چرا که تعصّب این چنینی حاصلش جهل است و لجاجت
و ابرام و پافشاری برای حفظ ِآن.!.روزگاری با هر برد سرخ جامگان پایتخت
خرسندو سرمست میشدم و گاهاً با شکستهاش مغموم..
ولی الان دیگه فوتبال را از زاویه ای دیگه نگاه میکنم و الحق که با
این دیدگاه دلچسب تر هم هست.فوتبال را عین زندگی میبینم.!.
درحقیقت میشه طول عمر خود را در نود دقیقه مشاهده کرد.
فوتبال نمایی ست از زندگی ما انسانها.
دراین نود دقیقه ها هم شکست را میشه دید و هم پیروزی را.
میشه با اولین گلی که وارد دروازه مون شداز پیش بازنده دونست خود
راو هم اینکه پس از اولین گل خورده"قد علم کرد و باتجهیز و البته توکّل به
خدا ادامه داد این نبرد را و چه بسا که در دقیقه نود به رستگاری برسیم.
ولی اگه روحیه ات ضعیف بود و باور و ایمانت کم و محدود"با اولین
گل ِخورده زانوی غم بغل کرده و پس از آن است که باید شاهد گلها
و شکستهای بعدهم باشی.وای به روزی که گل اول هم در حقیقت
گل ِبه خودی باشد.!.با این نگاه داوری بازی هم زیباست.
گاهی چنان غرق بازی شدی که نمیدونی حرکتی خطا انجام دادی و
حتی از کارت زرد داور آشفته هم میشی.ولی بعد که آروم شدی میبینی
داور حواسش به آینده تو بوده و نخواسته اسیر این غوغاسالاری بشی و
با کارت زرد و یا قرمز،ترمزت را کشیده.
اینجاست که پس از سوت ِآخر بازی میری و از داور نیز تشکر میکنی.
یک توصیه کاملا بهداشتی قبل از دیدار سرخآبی های پایتخت
دوستان"به رنگهای قرمز و آبی روی شیرهای دستشویی اعتمادی
نیست.!.زیاد به رنگها دل نبندید.کافی ست تاسیسات چی مربوطه هنگام
بستن شیرها توجه ای به رنگها نکرده باشه.!.دل بستن و اعتماد به
رنگ قرمزوآبی شیرهای دستشویی عواقبی خطرناک در پی دارد
آره حسن.!.خطر داره حسن.!!
شب نوشت(1)
دیریست که دلدار پیامی نفرستاد ننوشت کلامی و کامنتی نفرستاد
صد نامه فرستادم و آن شاه سوارانپیکی ندوانید و سواری نفرستاد
شب نوشت(2)
آنکه دائم هوس سوختن ما میکرد کاش می آمد و از دور تماشا میکرد
هر آدینه منتظر واگویه های از سر انتظار ِبیقراران ِ
مولای مهربانی هستیم.قاصدک آدینه ها به روزشد.
سرافراز باشید و همیشه سلامت..یاعلی مدد