اَلا معمار و طرّاح حرم برخیز عزادار شهیدان حرم برخیز
Z خمینی ای امام ، زما ترا درود ،زما ترا سلامZ
چه زیبابود آن روز که پا به خاک میهن نهادی...
آن روز که تو آمدی وعده دادیم:
بوی گل سوسن و یاسمن آید عطر بهاران کنون از وطن آید
جان ز تن رفته باز، سوی تن آید رهبر محبوب خلق از سفر آید
ظلم و ستم فراری گشت..بارها به ستمگران نهیب زدیم:
ای که پرپر کنی جوانه ها می زنی آتشی به خانه ها
دیو چو بیرون رود فرشته درآید
خمینی ای امام
به محض ورود با تو به بهشت زهرا رفتیم و به شهدا گفتیم:
برخیزید رهبر آمد کنون در کنارتان تا سازد،غرق در بوسه خاک مزارتان
تا گیرد خون بهای شهیدان ز اهرمن بازآمد، رهبر ما پی یاری وطن
همه سرمست از پیروزی متّحد و یک دست بهم تبریک گفتیم
به خویشان به دوستان به یاران آشنا به مردان تیز خشم که پیکار میکنند
به آنان که با قلم تباهی درد را به چشم جهانیان پدیدار میکنند
بهاران خجسته باد،بهاران خجسته باد
و چه زیبا بود طلیعه بهار با :
استقلال آزادی
جمهوری اسلامی
و اینک در22بهمن ؛ بهمنی دیگر در راه است.!.
بیست و دو بهمن روز نجات میهن روز آزادی ما روز شکست دشمن
دیگر این روزها در کتابهای درسی بابا فقط نان نمیدهد!
بابا آب داد دیگه شعار ما نیست بابا خون داد، بابا خون داد
بابا نان داد دیگه شعار ما نیست بابا جون داد، بابا جون داد
بابا فریاد کشید، بابا جنگید با شب، بابا خون داد
اینک ای برادر و خواهر عزیز و هموطن ِایرانی :
چو در جهان قیود بندگی اگر فتد به پای مردمی
به دست توست به رای مشت توست رهایی جهان ز طوق جور و ظلم
به پا کنیم قیام مردمی رها شویم ز قید بندگی
چو در جهان قیود بندگی اگر فتد به پای مردمی
به دست توست به رای مشت توست
رهایی جهان ز طوق جور و ظلم
به پا کنیم قیام مردمی رها شویم ز قید بندگی برپاخیز از جا کن بنای کاخ دشمن
یاد و خاطر ِحماسه سازان بهمن پنجاه و هفت
با حضور من و توست که همواره زنده وجاویدست
قسم به عزّت و احترام آزادی
اگر خدا به من فرصتی دهد یک روز کشم ز مرتجعین انتقام آزادی
امشب نوشت:عزیزان بلاگفایی " شرمنده..کامنتدونی وب هاتون باز نمیشه!!
سلام.قرار براین بود دلنوشته این بارم مختص داربی سرخآبی های پایتخت باشه!
امّا بنا به دلایلی منصرف شدم!(از این نوع حرفهای فروخورده و نیمه گفته بسیار دارم!)
پس هرکی دوست داره میتونه همون دلنوشتهء بازی قبلی را تحت عنوان نه قرمز نه آبی بخونه!
http://m-shaker.blogsky.com/1388/07/09/post-179/
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه...چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند |
طیّ این مدت چه بسیار از مرگ انسانها نالیدیم و
از حرمت گذاشتن برای انسانها بخصوص در ماه حرام گفتیم
ولی متاسفانه نه عامل و آمری! شنوا یافتیم و نه ترک عادتی در این قوم!
وقتی دوهفته قبل در حین مسابقه دوتیم فوتبال استقلال تهران و تراکتورسازی تبریز
تماشاگری افراطی در ملأعام و جلوی چشم میلیونها بیننده تلویزیونی کبوتری بیگناه
رابه طرز وحشتناکی سربرید.! با سیل ابراز احساسات مردم و انجمن های هوادار ِ
زیست محیطی و حمایت از پرندگان و چرندگان و خزندگان ! مواجه شدیم تا حدی
که حتی هنرپیشه ای(جهانگیرالماسی)طی نامه ای به باشگاه تراکتورسازی پیشنهاد
کرد به نشانهء زنده نگهداشتن یاد آن کبوتر بخت برگشته در لوگوی آن باشگاه عکسِ
کبوتری را بگذارند!.برآن شدم به تأسی از این اشکهای بجا و نابجا!همرنگ جماعت شده
و از این خوان گسترده شده توشه ای چیده و به نوعی موج سواری کنم!
ذکر این نکته را واجب میدانم که به دوستان هوادار پسران آبی پایتخت یادآور شوم که
روی سخن در این مقال فقط آنها نیستند؛چراکه قبلا به چشم خود دیده ام
کبوترهای آبی هم توسط هولیگانهای قرمز تکه تکه شدند!
روایت ِقصه گونه زیر تقدیم به:
تمامی خونهای بناحق ریختهءعموم جانداران! در اقصی نقاط عالم!
کبوتری سفید بال فارغ از هر قیل و قال داشت زندگی خود را میکرد و راضی بود!!
هرگز به سهام عدالت هم نمی اندیشید!!
تمام سهمی که از دنیا برای خود قائل میشد یک جفتی بود و
لانه ای به همراه دو جوجهء همیشه گرسنه و با دهانهایی همیشه باز.!.
او حتی خوشهء (یک) هم نبود! که طلب یارانه ی بیشتری کند!
از هرخوشه ای دانه ای می چید و رهسپار لانه تا دهان همیشه باز جوجه ها را ببندد!.
اون روز ِجمعه هم با توکـّـل به خدای روزی رسان لانه را به قصد یافتن ِ حداقل
چند دونهء ارزن ترک کرد..پر ِ پرواز باز کرد و اوج گرفت...
تصویرجوجه های دوست داشتنی ومادرجوجه هاکه همیشه با آغوشی باز،دام ودانه از
کامش میگرفت!باعث میشد بیشتر تلاش کندبرای تحکیم اون کانون گرم وکوچیک!
(شرمنده که این قسمت مثل فیلمهای آبگوشتی شد !!)
کبوتر به سمت مغرب ،پر زد و پر زد تا بر فراز آزادی رسید
به این خیال که اینجا حریم ِ امن و آزادی ست!
از اون بالا چمنزاری سبز دید و دلش غنج رفت..
پیش خودگفت برم پایین تا هم نفسی تازه کنم و هم
شاید خرده نانی به جامانده از انسانی نیکوکار ! برای جوجه ها بیابم!
این شد که از اوج به حضیض آمد!.ای کاش نیامده بود!..
تابخودش اومد دید تودست چندنفره و دارن رنگش میکنن! امّاخوش خیال بود
درست مثل زندانی هایی که در راه بازگشت از دادگاههای فرمایشی
با هم سلول خود،سخن از این میگویند که: بنا به خواست بازجو؛
اعتراف به گناه ِ ناکرده کردم بلکه تخفیفی بر مجازاتم دهند!
کبوتر هم میگفت:چه فرقی میکنه سفید یا سرخآبی؟!
فوقش پرهامو رنگ کرده و آزادم میکنند!
و البته که آزادش کردند...هراسان و لرزان پرید و به دنبال راهی برای فرار..
اما برای لحظه ای اسیر غوغاسالاری عدّه ای شد!!
آخه نصف ورزشگاه براش هورا میکشیدند
و البته نصفی دیگه به جرم رنگی بودن واجب القتلش میدونستند!
بال زد ُبال زد تا نفسش گرفت..دیگه نای پریدن نداشت..بالهاش دیگه نمیکشید.
بناگاه سقوطی وحشتناک کرد...
از شانس بدش جایی سقوط کردکه همه آرزو داشتن سر به تنش نباشه!!
کبوتر؛ ازهمه جا بی خبر،افتاد تودست ِجمعی هوچی و بوالهوس وابن الوقت!.
خواست پرواز کنه اما یکی محکم فشارش داد و دست انداخت روحلقومش و
با یه فشار ِ نصفه نیمه سر کبوتر را از بدن جداکرد!.خونش پاشیده شدرو همون
آدمهایی که الان دیگه داشتند به اوج جنون و اقناع میرسیدن!.
سر کبوتر را یه طرف پرت کردند و بدن را طرفی دیگر...
در گوشه ای دیگر از این شهر،مادّه کبوتری چشم انتظار ؛
غروب غـمبار رانظاره کرد و دلتنگه آغوش بازکردن برا نان آور جوجه هایش
صحبت از مرگ کبوتر نیست...
صحبت از مرگ محبت؛مرگ عشق...گفتگو از مرگ انسانیت است...
آره..به همین سادگی ؛ یک کبوتر مُرد...
خوش به حال اون کبوترهایی که هزار کیلومتر اونطرف تر در حریمی امن،
بر فراز گنبدی طلایی؛ بال گسترده و خوش می خرامند.!
قربون ِکبوترآی حرمت امام رضا(ع)
تا بعد ... یاعلی مدد
بعد نوشت :